من چندین ساله جداشدم و یه پسر ۱۰ساله دارم . شش هفت سال کامل پسرم پیش من بود تا پارسال بخاطر مشکلاتی که داشتم فکر کردم برای پسرم بهتره که بره پیش پدرش . متاسفانه ولی طرف خیلی عقده ایه مرتب به روشهای مختلف ازار واذیت میرسونه بهش میگم بیشتر به بچه رسیدگی کن میگن دخالت نکن خودم میخوام بچه را ببرم مسافرت. کلاس . نمی زارن. خودش هم مثل آدم نمی مونه موندم چیکار کنم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من خیلی کارا میخوام برا پسرم بکنم ولی طرف نمیزاره انگار حسودیش میشه . و نمیتونم پسرم را ول کنم
بنظرم این کشمکشا ضررش برای بچه بیشتره.یا کلا بیارش پیش خودت و خودت کار کن.یا بزار با همین شرایط با آرامش جلو بره.والا پسر منم فقط ی کلاس زبان میره و غیر انتفاعی
از خود پسرت چرا نمیپرسی بگو اون شرایط رو دوست داری یا شرایطی که با من هستی به همین راحتی ؟!؟
میدونه که من از لحاظ مالی شکل دارم و خانوادم هم برای نگهداری پسرم هرگز قرار نیس دیگه ازشون کمک بگیرم چون شش سال خیلی اذیت شدم. بچه خودش نمی دونه چی بنفعشه
به نظرم کار خوبی کردی ،پسر با پدرش بزرگ بشه براش خیلی بهتره
ازدواج نکرده؟
ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد».. ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…
یک سال و خورده ای. فعلا نه . الان که ازدواج نکرده بی مسئولیته وقتی ازدواج کنه فکر کن چقدر بدتر میشه. ...
من هم جدا شدم
پسرم همش پیش خودمه یا مادر بزرگ
پسر نیاز داره بیشتر وقتش رو با پدر بگذرونه تا شخصیت مردانه اش بهتر شکل بگیره
خیلی تاثیر داره
پسرت راضی هست؟
ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد».. ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…