بیاید خاطره با مزه بگیم و باهم بخندیم تا روحیمون باز بشه
بیاتا من یکی یگم
همه خاطراتم غمگینن 💔
اصلا حسش نی
بگید توروخدا افسردگی گرفتم از بس فکر کردم
یک شب مادرشوهرم میخواست خونمون بخوابه اومدم بهش بگم صبح چه ساعتی بیدارمیشی؟ اشتباهی پرسیدم صبح کی میری🤣🤣نگم‌که چقد خجالت کشیدم
عیدسال ۹۸ آبها قطع شده بودن به مدت ۴ روز استان ماهم پرآبه ولی برف ک‌میاد لوله ها نمیدونم چ مشکلی پیدامیکنن خلاصه من باتشر خیلی زیاددد گفتم الان زنگ میزنم فرمانداری تاببینم اینا چیکار میکنن اونجا خلاصه زنگ زدم ووتاتونستم بهشون تشر زدم دیدم ی پیرزن با حالت معصومانه گفت عزیزم من خودمم آب خونمون قطع شده حالا نگو من پیش شماره رو کلا اشتباه زده بود 🤣🤣خیلی جالب بود کل خاندان منتظر تلفن من بودن
ی بارهم اومدم از راننده بقیه پول کرایم رو بگیرم وقتی دستمو درازکردم سمت خانمش که پول رو ازش بگیرم دیدم ی مشت تخمه ریخت تو دستم گفتم این چیه 🤣🤣گفت نمیدونستم براپول دست گرفتی فکر کردم تخمه میخای
يبار از طرف دفتر یه برگه آووردن که دانش آموزا پر کنن. به من که رسید همه ستون هارو پر کردم، یه ستون قبلی نوشته بود اسفند.فکر کردم ماه تولد باید بنویسیم. منم نوشتم مهر... بعد مثل اینکه اون ستون اسم پدر بوده، اسم پدر یارو اسفند بوده 🤣
حالا خودمم بگم
منم یه روز با خانواده رفتیم خونه عمه ام بابام داشت پرتقال پوست میکند تا آب پرتقال ریخت رو صورتم چون من نزدیک به بابام بودم بعد همین جور مشغول خوردن میوه بودم گفتم اَه بابا ابت پاشید روم خدا روز بد نیاره واستون سرمو آوردم بالا همه رو قرمز سمت کبود دیدم یادم اومد که سوتی دادم فقط ابشدم رفتم تو زمین هنوز که هنوزه عمم یادشه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
