عروسی خواهر الکس بود، یکسال بود داشتن براش برنامه میریختن... ی شهر دیگه بود، شهری که حد فاصل دوتا دریاچه معروفه و کشتی ها از کانالی که بین این دوتا دریاچه میگذره عبور میکنن، شهری که مثل فیلمای رویایی بچگیمون بود، سرسبز با المانهای گردشگری و متمرکز بر قایق و کشتی و ملوانی. عروسی تو ی مزرعه بزرگ بود که مناسب اسن دست مراسمات طراحی شده بود، با سنگفرش و چمن و درخت و آبشار و تور و گل و فنس و سالن و طاقهای آزینبندی شده. آلاچیق و صندلی های راحتی، آتشدان و چوب در وسط محوطه سبز و جنگلی بین مزرعه... همه چیز از چوب بود، گرم و معطر. حتی دست گل ها و لباس ساقدوش ها به رنگ گرم پاییزی بود. از روز قبل راه افتادیم به این شهر. مادر پدر الکس برای ما و چند نفر دیگه برای دو شب و سه روز اتاق رزرو کرده بودن. توقع بالایی نداشتم ولی همینکه درب اتاق رو باز کردیم هر دو درجا ماءمون برد. اتاقمون به بزرگی یک آپارتمان بود و دکوراسیون ملایم و آبی داشت با انواع تابلوها و مجسمه ها با تم قایق و فانوس دریایی و دریا و صدف و ماهی... حس خوب و روشن اتاق رو یادم نمیره. خواهر الکس هم با دوستش ی اتاق دیگه داشتن که حتی از اتاق ما هم بزرگتر بود و قرار بود عروس و ساقدوش ها صبح عروسی اونجا حاضر بشن. فهمیدم که قراره میکآپ آرتیست بیارن چندتا و اونا رو درست کنه.
چمدون رو خالی کردیم، دوش گرفتیم و رفتیم به رستوران-بار پایین هتل که درواقع بخشی بود از خود هتل. شام شب قبل عروسی با حضور اقوام درجه اول و ساقدوشها.
من به فامیلها معرفی شدم و اونها به من. خانواده گرم و صمیمی بودن. والدین داماد سالها پیش جدا شدن و نکته جالب اینکه مادر داماد با همسرش و پدر داماد با همسرش روبروی هم نشسته بودن. بدون اینکه کسی احساس ناراحتی کنه.
شام عالی بود ما راویولی خرچنگ سفارش دادیم.
سعی کردم از معاشرت با این غریبه ها لذت ببرم.
از ایران گفتم کمی..الکس هم مدام به من یادآوری میکرد دوستم داره و خوشحاله و قدردان که من اومدم.
یکی داشت گیتار میزد و میخوند در درگاه رستوران و چقدر میومد به فضا.
خنده بود و عکس و آغوش...
ساعت حدود ۱۱ بود که به اتاقمون برگشتیم و از همه خداحافظی کردیم. کمی آهنگ قری فارسی گذاشتم و رقصیدیم دوتایی، بعد یکم بازی کردیم و فیلم دیدیم و به رختخواب رفتیم تا ساعت ۹ بیدار شیم و برای عروسی حاضر شیم.
پ.ن. بعدازظهر همین روز بود که من میخواستم برم دمپایی بخرم چون یا م رفته بود بذارم تو چمدون، ی مغازه بود که خیلی کیوت و رنگارنگ بود و چیزای دست دوم داشت.
و من بهترین خریدهای عمرم رو انجام دادم.
کلاه حصیری زیبا، ساعت ژاپنی مجلسی، سرویس گوشواره و گردنبند آبطلا و دمپایی فقط ۵ دلار!
مامان و خواهر الکس هم چندتا لباس و ی فیلم دی وی دی خریدن به ترتیب.
این قسمت اول واقعه نگاری من از عروسی بود
الان باید برم درس بخونم. در قسمت دوم باشما خواهم بود و عکس میذارم.
ممنون از توجهتون.