2777
2789

دیروز رفته بودم برای نذری خواهرم 

سرویس طلام پوشیدم البته تنها رفتم چون با شوهرم ی بحثی داشتم گفت نمیام 

صب اومدم خونه رفت کمدم چک کرد گفت طلاهات نیست گفتم پوشیدم دیروز الانم تو کیفمه مگه باید از تو اجازه بگیرم واسه طلاهام 

کلی باهام بحث کرد که طلاها برای منه میخواستی بدزدی 

انقدر ناراحت شدم گریه کردم گفتم مگه من دزدم 

یه نیم سکه هم بهم داده بود قبلا کادو تولد گفت اونم بهم بده مال خودمه انقدر گریه کردم 

خلاصه روم دست بلند کرد زنگ زدم مامانش با باباش اومدن

مامانش به پسرش میگفت اون آشغالی که اینو به ما معرفی کرد منظورم کسی که ما رو معرفی کرده بود که از اقوام ما بود و دوست صمیمی این خانم ،،هر جور دلش خواست بهم توهین کرد

خلاصه اومد پسرش شیر کرد و زبون دراز تر 

گفتم من 5 سال عروس شمام چی ازتون دزدیدم چرا پسرت این حرفا رو میزنه 

این زن نذاشته تا امروز من روز خوش ببینم انقدر تو گوش پسرش خونده 

شوهرمم هی میگفت طلاهام دزدیده در صورتی ک بهش نشون دادم حتی عکسی ک دیروز گرفته بودم 

بعدم گذاشته بودمش تو کیفم 

گفت طلاهام بده بهش دادم اون سکه هم ازم گرفت 

مامان باباش هم ازش حمایت کردن 

خودش هم با مامانش رفت 

گفتم روتون سیاه شد که من طلاهام تو خونم بود بهم تهمت زد پسرت به خدا واگذارتون میکنم 

خیلی حالم بده 😭 

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

اگه مادره شوهرت عامل خرابی زندگیته با چه عقلی ننه باباشو صدا میکنی وسط دعوا؟

🩷سزاموئید=اصطلاح آناتومیکال برای استخوان های کنجدی بدن؛الهام گرفته از جثهٔ ریزنقشم(اردیبهشت 1403)|| من تنهاییام رو کشیدم،حسرتام رو خوردم،حس مضخرف ناکافی بودن رو بیشتر از هرکسی از نبودنات و نخواستنات تجربه کردم،فرصتام رو هم دادم،دیگه درست هم بشی و بیای سراغم منم که دیگه "نمیخوام".(29فروردین1404)||من تمام خاطراتی که حتی در ذهنم از تو داشتم را پاک کردم دیگر تمایلی برای فکرکردن به آنها ندارم، خاطرات خوبت حسرت و نفس عمیقی را در من زنده میکند و خاطرات بد ات نفرت و دل شکستگی را، هیچکدامشان را نمیخواهم یادآوری کنم، از تو برای من فقط یک حس به جا مانده، یک حس قدیمی و کمرنگ که گه گداری از دلم میگذرد... (10تیر 1404)|| فکرمیکردم از تو درمان شده ام، مثل مخدری که از خون بیرون میرود. خواستم بنویسم سم، دلم نیامد. هم آینده ای برایمان وجود ندارد و هم ترک عادت فکرکردن به تو برایم غیرممکن شده است. هم نمی‌خواهم برگردی و هم دلم برایت تنگ شده، نمی‌دانم اگر دوباره پیغامی از تو بگیرم چه حسی خواهم داشت(27 تیر 1404)|| پس از تو، دیگر پذیرش نبودن ها، رفتن ها و پذیرش اینکه انسان ها نا امید کننده اند برایم راحت تر است (16شهریور1404)||

اتفاقا شما باید الان بری به جرم دزدی طلاهات ازشون شکایت کنی. تو که آب از سرت گذشته. چرا میزاری آب خوش از گلوشون بره پایین؟ خدایا چه جونورایی پیدا میشن

بزن باران به نام هرچه خوبیست /به زیر آوار گاه پایکوبیست /مزارع تشنه جویباران پر از سنگ /بزن باران که وقت لای روبیست /بزن باران بهاران فصل خون است /بزن باران که صحرا لاله گون است /بزن باران و شادی بخش جان را /بباران شوق و شیرین کن زمان را /به بام غرقه در خون دیارم /به پا کن پرچم رنگین کمان را

این نوش جونت تا تجربه بشه برات دیگه وسط دعوا به کسی زنگ نزنی که به قول خودت روز خوش برات نذاشته

چه فکری کردی واقعا؟

تا حالا شده حس کنی خدا داره پا به پات اشک می ریزه؟اون موقعی که حاجتی داری و به صلاحت نیست و بی تابی می کنی میگی خدایا آخه چرا؟خدا برای غصه خوردنت برای عجول بودنت برای بی تابیت پا به پات اشک می ریزه . من این لحظه رو حس کردم 💛🧡❤
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز