شوهرم از سرکار اومد گفت من میخوام برم حموم در صورتی که من پسرم رو بعد از کلی گریه خوابونده بودم و میخواستم برم حموم خلاصه سر حموم دعوامون شد آخرش اون رفت حموم میگفت خانوم + فامیلیم آب پرتقال منو آماده کن الان میام بیرون و کلی به ریش من خندید
منم رفتم تو پارچ یخ انداختم وقتی خوب خنک شد یه لیوان ازش پر گردم رفتم در حموم رو باز کردم زیر دوش بود و پشتش به من سریع آب رو ریختم بهش وایییی شوک شد من پریدم بیرون یک دادی زد که پسرم بیدار شد
آخ وقتی اومد بیرون خیلی قیافش دیدنی بود منم شروع کردم مظلوم نمایی گفتم بخدا ببین از صبح تا شب و شب تا صبح گریه میکنه نمیذاره برم حموم الانم تو نذاشتی و دیگه اشکم در اومده بود از ترس گفتم تازه ببین آبش از آب پرتقال خنک تر بود آخرش خندش گرفت خودش