ای کرده به عشق تو دل پرورش جانها
گردون چو رخت ماهی نادیده به دورانها
آن را که چو تو سروی در خانه بود دایم
از بیخبری باشد رفتن سوی بستانها
آن را که گل رویش زردی ز غمت گیرد
خاک قدمش باشد سرسبزی ریحانها
زانگشت خیال تو چون نقش پذیرفتم
از دست دلم یک یک چون رنگ برفت آنها
از رنگ تو و بویت در گل اثری دیدست
بلبل که نمیآید بیرون ز گلستانها
گفتم به وفا با تو عهدی بکنم لیکن
از سختدلی سستی اندر همه پیمانها
تو در حرم دلها ساکن شدهای وآنگه
سیف از هوس کعبه پیموده بیابانها
" سیف فرغانی "