اول اینو بگم که من همیشه توی اتاق میخوابم و درو هم میبندم
حالا حدود یه هفته پیش بابام نصف شب حالش بد شده بود و در اتاق منم افتاده بود هرچی مامانم منو صدا زده بود نشنیدم واسه همینم دیگه وقتی از خواب پریدم خیلی شوک شدم
الان بابام خوب شد ولی بازم ازون شب به بعد دیگه نمیتونم توی اتاقم بخوابم میرم تو پذیرایی🥲و به محض تاریک شدن هوا دلم میگیره خییییلی
شبا همش میترسم ولی نمیدونم از چی؟
چمه ینی😑تازه بچم نیستم 23 سالمه😐
اینم بگم اصلا اینجوری نیست که عاشق بابام باشم و رابطه ی خوبی داشته باشیم اتفاقا برعکس
ترسیدی
خب شوکه شدی دیگه چشمت ترسیده ، یهو باترس از خواب بیدارشدی شایذ برای همونه
طبیعیه کاملا ، ناخوداگاه نگرانی چیزی بشه و‌متوجه نشی ؛ من همیشه باید در اتاقمو میبستم قبلاً ،یه اتفاقات بدی افتاد دور از جونت ، از بعد ازون دیگه درو ببندم نفسم میگیره ، درو‌باز میذارم از یعد ازون که اگر چیزی شد بشنوم و‌فوری برم
تو قلبت بابات دوس داری ولی در عمل باهاش بدی
الان ۷ سال گذشته ، اون اتفاقات هم تو‌خونه ی پدریم پیش اومد ، اونجا میرم تو اتاقم‌میخوابم هنوزم درو باز میذارم ... میدونی ناخوداگاه تو حالت آماده باش قرار میگیره آدم ،نیمه هوشیار.. کم‌کم درست میشه .. انشالله دیگه مساله ای پیش نمیاد و درست میشه.. میدونی چیکار کن, درو نصفه ببند.. نصفش باز.. بد از یه مدت کم کم ببند
