رفتم یه شب موندم
فرداش اومد گفت به شرطی میبرمت خونمون که بچه رو بندازی منم گفتم به جهنم
گفت بچه دختر نمیخوام
منم گفتم شوهری مثل تو نمیخوام
تو این گیرو دار مامانم گفت دو هفته به ما مهلت بده بریم سونو تعیین جنسیت مطمئن بشیم
اصلا شاید پسره
شوهرمم گفت نه تا همین دوشنبه وقت دارین برین سونو
منو گذاشت و رفت
یه روز دیگه اومد گفت من بدون تو نمیتونم و خونه بدون تو سوت و کوره
منو آورد خونه
منم خودمو زدم به افسردگی با هیچ کس حرف نمیزنم نمیخندم همش تنها تو خونه موندم
اونم دلش برام میسوزع ولی همچنان رو حرفش هست
میگه اگه دختر باشه باید بندازیش