چند ساله که دارم حرف میشنوم هیچی نگفتم همیشه با خودم میگفتم منکه شوهرمو دوست دارم ولی بخاطر دخالت خانوادش زندگیم از هم میپاشه
شوهرم حرف گوش کنه خانوادشه یعنی هرچی اونا بگن سریع انجام میده ولی به حرف من گوش نمیده انجام نمیده اهمیت نمیده اصلا
همه ی فامیل میدونن که خیلی بچه ننس شوهرم یعنی طاقت ناراحت شدن مامانشو نداره همش به فکر راحتی مامانشه من بچه سقط کردم اصلا پیشم نبود شوهرم ولی تا مامانش یه سرما میخوره دکتر ببره چیزی براش بخره
دوست داشتناش الکی بود اصلا قربون صدقه نمیره
سر یه موضوعی خانوادم با خانوادش بحث کردن که حق با من و خانوادم بود که شوهرم زنگ زد به بابام که معلوم بود خانوادش پرش کرده بود که به پرویی گفته بود چرا به مامان من اونطوری گفتین ناراحت شده و کلی چیز دیگه
حتی خانوادش و خودش به من واضح گفتن که من دروغگویم الان رفته یه شهر دیگه بخاطر کارش سه هفتس نه زنگ زده نه پیام همش استوری میزاره با دوستاش رفته خوش گذرونی
همه قضیه این نیست دیگه خسته شدم از طعنه هاشون رفتاراشون میخام دیگه جدا بشم بریدم دیگه یه ذره هم شوهرمو دوست ندارم از دلم بیرون شده