مادرشوهرم گفت دوست ندارم عروس ها بیان خونم.
مادرشوهرم گفت عروس دختر مردمه. مادرشوهرم گفت خودم دختر ندارم، از دختر مردم بدم میاد.
مادرشوهرم گفت که فقط پسرهام بیان خونم.
منم دیگه خونشون نمیرم. نزدیک پنج سال داره میشه.
شوهرم هم گفت ما راه دوریم. شهر غریب هستیم. من بدون زن و بچم نمیام.