من با خانواده همسرمم ی مدتی تا خونم اماده بشه ولی اومده بودم خونه ی مامانم
مادرشوهره من چهارشنبه صبح ساعت ۷ عمل داش
منم ی روز قبلش بهش زنگ زدم ک منم میام اینا گف ن به شوهرم گفتم گف با بچه میخای کجا بری نرو
دیگ نرفتم
چون تلفن حرف زدنی گفتم برگشتی منم از اینجا بردارین واسه مهمون اومدن پیشت کارای خونه رو انجام بدم گف ببینم دیگ چیزی نگفتم
روز عملش زنگ زدم تو عمل بود بعد رفته بودن یکی از فامیلاشون منم وسایل اینا خریدم رفتم پیشش
گفت رفته گفتم کجا رفته گف رف خونشون با فلانی
خیلی حالم بد شدش اخه قرار بود به منم بگن
اونم اگ با ماشین بیرون میرفتن میگفتم ی چیزی حالا نشده منو از اینجا بردارن خونه ی مامانم با فامیل اونا نزدیکه همین اطرافیاس
ولی وقتی با ادم خودمون با فامیل خودمون رفته نمیشد منم از اینجا ببرن ی نفرم خب
خیلی عصبی شدم دیگ بهش زنگ نزدم ولی شبش دیروز دا ۱۰ اینا زنگ زدم حالشو پرسیدم برگشت گف چرا نیومدی گفتم قرار بود منم بردارین اینا گف دیگ واینستاد اصلا اینطور نیس هچ به طرف نگفته بودن
و مهم تر از همشون متنفرم از اونا هچ نمیخام قیافشونو ببینم اصلا ی طورین حالم ازشون بهم میخوره
منم دیگ از دیروز ک دیگ شبش زنگ زدم
پیش خودم گفتم ک دیگ اصلا زنگ نمیزنم هچنمیرم دیگ میمونم خونه ی مامانم چ بهتر انگار میرفتم صبحونه نهار شام درس میکردم
بنظرتون چیکار کنم؟!