2777
2789

من با خانواده همسرمم ی مدتی تا خونم اماده بشه ولی اومده بودم خونه ی مامانم

مادرشوهره من چهارشنبه صبح ساعت ۷ عمل داش

منم ی روز قبلش بهش زنگ زدم ک منم میام اینا گف ن به شوهرم گفتم گف با بچه میخای کجا بری نرو

دیگ نرفتم

چون تلفن حرف زدنی گفتم برگشتی منم از اینجا بردارین واسه مهمون اومدن پیشت کارای خونه رو انجام بدم گف ببینم دیگ چیزی نگفتم

روز عملش زنگ زدم تو عمل بود بعد رفته بودن یکی از فامیلاشون منم وسایل اینا خریدم رفتم پیشش

گفت رفته گفتم کجا رفته گف رف خونشون با فلانی

خیلی حالم بد شدش اخه قرار بود به منم بگن

اونم اگ با ماشین بیرون میرفتن میگفتم ی چیزی حالا نشده منو از اینجا بردارن خونه ی مامانم با فامیل اونا نزدیکه همین اطرافیاس

ولی وقتی با ادم خودمون با فامیل خودمون رفته نمیشد منم از اینجا ببرن ی نفرم خب

خیلی عصبی شدم دیگ بهش زنگ نزدم ولی شبش دیروز دا ۱۰ اینا زنگ زدم حالشو پرسیدم برگشت گف چرا نیومدی گفتم قرار بود منم بردارین اینا گف دیگ واینستاد اصلا اینطور نیس هچ به طرف نگفته بودن


و مهم تر از همشون متنفرم از اونا هچ نمیخام قیافشونو ببینم اصلا ی طورین حالم ازشون بهم میخوره

منم دیگ از دیروز ک دیگ شبش زنگ زدم

پیش خودم گفتم ک دیگ اصلا زنگ نمیزنم هچ‌نمیرم دیگ میمونم خونه ی مامانم چ بهتر انگار میرفتم صبحونه نهار شام درس میکردم 

بنظرتون چیکار کنم؟!

خیلی دلم میخواست الان پیش خانوادم کانادا باشم حیف که اونام اینجان  

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بستگی به بقیه مواقع داره که باهاتون چطور بوده ولی ازطرفی هم میگید با اونا زندگی میکنید پس نمیتونید ن ...

جاریم از ی شهره دیگ اومده بستگی تو خونش هستم نیستم نیس خب ادم باید بره

ولی چون من از اونا بدم میاد 

خیلی دلم میخواست الان پیش خانوادم کانادا باشم حیف که اونام اینجان  
کسی دیگه باهاش بوده روش نشده بگه شما رو هم بردارن این موضوع مهمی نیست خودت رو ناراحت میکنیا ماشین می ...

اخه از اونا متنفرم بهونم میگیرم ک نرم انگاری صبحونه اماده میکردم انگاری نوکرشونم واسه همین نمیخام برم

خیلی دلم میخواست الان پیش خانوادم کانادا باشم حیف که اونام اینجان  
شاید با طرف مقابل رودربایسی داشته نتونسته بگه منتظر باشن

طرف عموی شوهرمه همین اطرافیان بودن منم اماده ی دقیقه طول میکشید فقط سوار شدنم غریبه نبود ک کسی ک هزار بار اومده خونه ی مامانم

درسته الان جاریم از شهره دیگ اومده ولی

چون من از اونا متنفرم بدم میاد باشم برم اونجا

انگاری میرفتم صبحونه نهار درس میکردم اونا میخوردن انگاری من نوکرشونم

ولی بعضی موقع میگم اونجاها میگن این عروسش نیومد و فلان

خیلی دلم میخواست الان پیش خانوادم کانادا باشم حیف که اونام اینجان  
اخه از اونا متنفرم بهونم میگیرم ک نرم انگاری صبحونه اماده میکردم انگاری نوکرشونم واسه همین نمیخام بر ...

خب دلت نیست بری فرق داره ولی بهونت توجیه نداشت در مجموعم بری سر بزنی و کمک کنی فرق داره. ولی اینکه صبحانه و ناهار و.. درست کنی نه وظیفت نیست یکی دوبارکمکی درست کن حالا لطفته ولی جوری نباشه بشه و ظیفه و طلبکار شن

خب دلت نیست بری فرق داره ولی بهونت توجیه نداشت در مجموعم بری سر بزنی و کمک کنی فرق داره. ولی اینکه ص ...

اره اونام خیلی زود سو استفاده میکنن

ولی از ی ورم خجالت میکشم میگم حالا میگن عروسش نیومده

خیلی دلم میخواست الان پیش خانوادم کانادا باشم حیف که اونام اینجان  

شما چون برای خودتون خونه می سازید رفتید خونه مادر شوهر 

بعد می گی چون باید صبحانه آماده کنم متنفرم ازشون

خب برو خونه اجاره کن و برای خونه و زندگی بقیه مزاحمت ایجاد نکن تا هم خودت اونطوری که دوست داری زندگی کنی هم برای صبحانه ای که خودتون هم ازش می خورید اینقدر کینه و تنفر ایجاد نکنی

یا تا زمانی که خونه تون آماده بشه بمون خونه مادر خودتون که اصلا رفت و آمدی هم نداشته باشی

اره اونام خیلی زود سو استفاده میکننولی از ی ورم خجالت میکشم میگم حالا میگن عروسش نیومده

ول کن دختر خوب من یه عمر از تهران میرفتیم یه هفته شهر همسرم اونجا فقط کار میکردم از وقتی میرسیدم خونه تمیز می کردم و حیاط میشستم وغذا میپختم ... میگفتم گناه دارن اونم مثل مادرم فرق نداره و...بخدا مادرم نمیذاره من کارکنم میگه تو از صبح سرکاری استذاحت کن کمی... شاغلم مثلا برای مسافرت میرفتیم دو روز استراحت کنم خونه پدرشوهرم برکشتنی از همیشه خسته تربودم. متاسفانهاین روند دوازده سال همین بود  جوری شده بود میرفتم مادرشوهرم به پسراش  میگفت...(اسم من ) دستپختش خوبه چی میخواید درست کنه موادشم خودم میخریدم سال آخر عید بود رسیدیم ساعت دوازده ظهر نبودن فقط برادرشوهر کوچیکم بود گفت مامان گفته یه چیزی واسه ناهار درست کن رفته عید دیدنی خلاصه اونجا تازه به حماقتم پی بردم بچه هام رو بردم بیرون بهشون غذا دادم به شوهرمم گفتم من سیرم خواستی برای خانوادت از بیرون چیزی بگیری خودت میدونی همون شد دیگه و آخرشم شدم عروس بده اصلا برام مهم نیست تقصیر خودم بود باید حد رو رعایت میکردم الان میرم فقط در حد شستن ظرف و چیدن سفره و...  بگه غذا نداریمممیگم. من که گشنم نیست بچه هامم نیمرو میدم 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792