پدرم دو ماهه فوت شده
با اینکه از مجردی باهم زندگی میکردیم و تقریبا هیچ پشتیبانی ازم نکرده بود و از دلش دلگیر بودم وقتی هم مرد خیلی ناراحت شدم خیلی به حدی که بعضی شبا تا صبح بیدارم و باور نمیشه مرده
یکی دو شب پیش اومد تو خوابم با عصبانیت بهم گفت چرا ابرو منو بردی و میخواست منو بزنه
یعنی وقتی بیدار شدم واقعا به هم ریختم
گله ما به اطرافیان این بود که چرا پدر با زندگی خودش و ما خوب برخورد نکرد
حالا ماها همه تحصیل کرده و سربه زیر اونم تو ی شرایط فقر خیلی بالا