انقدر حالم بده ک یهو نفسم بند میاد و بعد میگیرم تا ساعت ها میخوابم و نفس تنگی دارم گریه میکنم اصلا براشون مهم نیس
ولش من چند بار از دستشون خودکشی کردم دیگ الان تازه سعی کردم ببینم دکتر خودشون دارن دستی دستی میکنم چه بهتر گناهم هم گردنشون بعدا هم عذاب وجدان میگیرن
هرچند میدونم ی ذره وجدان برا من تو وجودشون نیس بعد میگن چرا بدت از خانوادت میاد همیشه برام اینطوری بودن
کلاس پنجمه همون بمونه براشون کافیه اون خوب کرد برا هر چیزی ک میخواست بهشون بی احترامی میکنه و بهشون فحش میده دس روشون بلند میکنه ولی نگم برات ک من بچه بودم ی هه از دهنم درمیومد چیکارم میکردن هی همین الانم جرات ندارم عصبانی بشم زیر کتک له میشم
والا بخدا ی نفرو دارم ی هفته رفته خارج گوشیشو دزديدن با گوشی رفیقش ب برادرش زنگ میزنه خبر میده ب خانواده هنوز گوشی جدید نخریده ک بخواد با من یا خواهرش حرف بزنه
خیلی دلم براش تنگ شده همیشه دلم میخواست بغلش کنم نزاشتن بیشتر از یبار ببینمش انگار اینطور ک عفونت تو بدنم داره پخش میشه قرارم نیس دیگه ببینمش این ارزو رو با خودم ب گور میبرم
بخدا نمیبخشمشون باید تقاص پس بدن اون دنیا
تازه من چیزیم بشه دو قرت و نیمشون بالاس میگن خودش رعایت نکرد عفونت دندان گرفت اینطور بهش اومد
منم بچه اولم قبل ازدواجم همینطور بود همین حسای تورو داشتم واسه همین نمیگم ناراحت نباش چون واقعا ناراحت کننده س ولی الان که ۳۰ سالمه انقد روزگار چرخیدو زندگیم عوض شد که یاد دوران خونه بابام کم کم داره فراموشم میشه
تب نداری بدنت داغ نیس؟
