داشتم بهش میگفتم امروز یک وسیله خیلی سنگین بلند کردم آخر دیسک کمر میگیرم با این کارها ،خندید گفت اون موقع میفرستمت بری خونه مادرت میگم بیا تاریخ انقضا دخترت تموم شد ، من فقط خیره شدم بهش خیلی بغض کردم میخواست گریم بگیره جلو خودم گرفتم، اونم فقط سرش تو گوشی بود گفتم نمیخای بگی الکی گفتی ؟ گفت شوخی بود گفتم اگر شوخی بود چرا خودت سریع نگفتی گفت چون برام مهم نیست چجوری فکر میکنی
شوهر من بدتر از اینارو میگه ب شوخی منم شوخی شوخی جوابشو میدم
این کاربری دست چند نفره (کارآگاهان محترم عزیزم این امضا میدونی برا چیه؟من نه دروغگو ام نه فقیر ک چند نفری از ی سیمکارت استفاده کنیم... گاهی داستان آدمای دیگه رو تو تاپیکام میگم یا از زبون آدمای دیگه تاپیک میزنم برا همین گفتم شما کاراگاه ها ب زحمت نیوفتین )
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خواسته بترسونتت و خوب کاری کرده ، برای چی سنگین بلند میکنی ؟ به خدا کمر یهو کن فیکون میشه تو میمونی و درد و دردسر ، هیچ کس هم نمیتونه دربست درکت کنه و خودشو وقف کنه
به خودت فکر کن خودتو بذار تو اولویت ، برای چهارتا تیر تخته سلامتی رو به خطر ننداز