احساس پوچی تهی بودن خالی بودن دارم کاشکی یه روز یکی درکم کنه حداقل
راستش من ۱۹ سالمه
خیلی روانم آشفته اس خیلی مشکلات دارم خیلی بخدا شاید بهتون بگم غم باد کنید گریه کنید دردام زیادن اما الان روانم آشفته اس
خيلی سعی میکنم برم تراپی مشاوره خانواده ام نمیذارن پولش نیست اصن تو شهر خراب شده ی ما مشاور وجود نداره که بخوام برم
حال دلم بده سعی میکنم به کوچک ترین وضعیتا واکنش خوب بدم حس و حالم خوب باشه اما انگار تو یه کلاف گیر کردم دارم دور خودم میچرخم
واقعا دیوونه شدم حالم بهم میخوره
یه کنکور دادم گند زدم توش یه دختر خاله دارم ار اون ور رشته ریاضی سهمیه 5 درصد مامانشم خودش مصاحبه کننده فرهنگیان بود با تراز ۵۸۰۰ دعوت شد همه کاراش خوب پیشرفته هر جل میشینم میگه قبولم من فقط منتظرم بیاد جشنش رو بگیرم و مهمونی و اینا
ولی خب من دعوت نشدم و راستش هدفم نبود تراز خیلی کمتر از چیزی که حقم بود شد و معدلم هم حتی یدونه نمره ام شبیه اون چیزی که با با برگه مصصح تصحيح کرده بودم نشدم و از این طرف کنکور تیرم هر درس ۱۰ درصد افزایش یافت ولی شیمیم ۹ تا کمتر ولی تراز رو ۸۰۰ تا پایین تر شدم و خیلی خورد تو حالم
دائم دارم مقایسه میشم اره دختر خاله ات فرهنگیان قبول شده و....
دائم منتظرم بابام با سیلی بزنه تو صورتم یا پاشه با کمربند بیوفته به جونم الان دقیقا شده ۲۳ روز که باهام حرفی نمیزنه تولدم ۵ بود تبریک نگفت کادو نداد خیلی ناراحتم دوستان
از این ور قرار شد تابستون فارغ ار همه چیز برم گواهینامه بگيرم و برم کلاس موسیقی ولی بهم پول ندادن ولی خب الان میگن داریم ولی نمیدیم
کل تابستون دقيقا ۵ بار رفتم بیرون که ۳ روزش خونه مادربزرگم بودم اونجا خالم بود و تازه زایمان کرده بود خیلی خیلی بهم خوش گذشت خیلی دوست داشتم باهاش حرف بزنم درد و دل بکنم ولی یه جورایی روم نشد خجالت کشیدم ۲ روزش رو هم شبا ساعت ۱۰ ۱۱ میرفتیم دور خیابونا و ۱ روز هم رفتیم طبیعت کلا تابستون همین شد بعد اینا حتی تا سر کوچه ام نرفتم
این از این
چاقم خجالت میکشم برم بیرون ۹۳ کیلو ام دائما خوانواده ام میگن خجالت میکشیم باهات بیاییم بیرون و همین دخترخاله ام و یکی دیگه شون موافق اینن که من زشتم و یه جور اُمُل هستم نمیان باهاشون برم بیرون
از اینور داخل خانواده خیلی تحت فشارم به جون امام حسین که همه میرن کربلا حالم بده ببینید این فقط کمیته فقط چند تا موضوع که خیلی سطحی راجع بهشون گفتم خیلی مشکلات دارم بیشترشون برا گذشته اس گذشته خانواده ام خیلی اذیتم میکنه
هی میخوام خودمو بکشم بعد بخدا مثل آدمای احمق میگم بابا شاید بعدش یه اتفاقای خوبی هست شاید بعدا زندگیم خوب باشه اون وقت حالم خوب میشه
اما حدودا ۲ هفته ای هست حسم به کشتن خودم بیشتر شده مخصوصا از طرف خاله هام که راجع به کنکور دختر خالم و ... به مامانم فشار میارن بابام باهام حرف نمیزنه داداشام احتراما رو ندارن خیلی دوست دارم زندگیم رو تموم کنم هی میگم بابا یه لحظه اس قرص بخور تیغ بزن رگتو اصن با چاقو حتی تفنگم داریم میگم بذارش زیر گلوت
بچه ها حالم خوب نیست بخدا راست میگم حس پوچی گرفتم خالی خالی
نع هنری دارم نه آشپزی خوبه نه زبانم خوبه نه فلان بیانم خوبه نه خوشگلم نه قد و بالای خوبی دارم نه سازی بلدم هیچی به قرآن
کاشکی یکی درکم کنه باهام حرف بزنه کاش میشد همه ی مشکلاتم همه حرفام رو ویس بگیرم بذارم
خاله ام گاهی میاد اینجا همون که تازه زایمان کرده دوسش دارم واسه شما میگم
اگه این متن رو خوندی اره خاله منم