2777
2789

احساس پوچی تهی بودن خالی بودن دارم کاشکی یه روز یکی درکم کنه حداقل

راستش من ۱۹ سالمه

خیلی روانم آشفته اس خیلی مشکلات دارم خیلی بخدا شاید بهتون بگم غم باد کنید گریه کنید دردام زیادن اما الان روانم آشفته اس

خيلی سعی میکنم برم تراپی مشاوره خانواده ام نمی‌ذارن پولش نیست اصن تو شهر خراب شده ی ما مشاور وجود نداره که بخوام برم


حال دلم بده سعی میکنم به کوچک ترین وضعیتا واکنش خوب بدم حس و حالم خوب باشه اما انگار تو یه کلاف گیر کردم دارم دور خودم میچرخم 

واقعا دیوونه شدم حالم بهم میخوره

یه کنکور دادم گند زدم توش یه دختر خاله دارم ار اون ور رشته ریاضی سهمیه 5 درصد مامانشم خودش مصاحبه کننده فرهنگیان بود با تراز ۵۸۰۰ دعوت شد همه کاراش خوب پیشرفته هر جل میشینم میگه قبولم من فقط منتظرم بیاد جشنش رو بگیرم و مهمونی و اینا

ولی خب من دعوت نشدم و راستش هدفم نبود تراز خیلی کمتر از چیزی که حقم بود شد و معدلم هم حتی یدونه نمره ام شبیه اون چیزی که با با برگه مصصح تصحيح کرده بودم نشدم و از این طرف کنکور تیرم هر درس ۱۰ درصد افزایش یافت ولی شیمیم ۹ تا کمتر ولی تراز رو‌ ۸۰۰ تا پایین تر شدم و خیلی خورد تو حالم


دائم دارم مقایسه میشم اره دختر خاله ات فرهنگیان قبول شده و.... 

دائم منتظرم بابام با سیلی بزنه تو صورتم یا پاشه با کمربند بیوفته به جونم الان دقیقا شده ۲۳ روز که باهام حرفی نمیزنه تولدم ۵ بود تبریک نگفت کادو نداد خیلی ناراحتم دوستان 

از این ور قرار شد تابستون فارغ ار همه چیز برم گواهینامه بگيرم و برم کلاس موسیقی ولی بهم پول ندادن ولی خب الان میگن داریم ولی نمیدیم 

کل تابستون دقيقا ۵ بار رفتم بیرون که ۳ روزش خونه مادربزرگم بودم اونجا خالم بود و تازه زایمان کرده بود خیلی خیلی بهم خوش گذشت خیلی دوست داشتم باهاش حرف بزنم درد و دل بکنم ولی یه جورایی روم نشد خجالت کشیدم ۲ روزش رو هم شبا ساعت ۱۰ ۱۱ میرفتیم دور خیابونا و ۱ روز هم رفتیم طبیعت کلا تابستون همین شد بعد اینا حتی تا سر کوچه ام نرفتم

این از این

چاقم خجالت میکشم برم بیرون ۹۳ کیلو ام دائما خوانواده ام میگن خجالت میکشیم باهات بیاییم بیرون و همین دخترخاله ام و یکی دیگه شون موافق اینن که من زشتم و یه جور اُمُل هستم نمیان باهاشون برم بیرون

از اینور داخل خانواده خیلی تحت فشارم به جون امام حسین که همه میرن کربلا حالم بده ببینید این فقط کمیته فقط چند تا موضوع که خیلی سطحی راجع بهشون گفتم خیلی مشکلات دارم بیشترشون برا گذشته اس گذشته خانواده ام خیلی اذیتم میکنه 

هی میخوام خودمو بکشم بعد بخدا مثل آدمای احمق میگم بابا شاید بعدش یه اتفاقای خوبی هست شاید بعدا زندگیم خوب باشه اون وقت حالم خوب میشه

اما حدودا ۲ هفته ای هست حسم به کشتن خودم بیشتر شده مخصوصا از طرف خاله هام که راجع به کنکور دختر خالم و ... به مامانم فشار میارن بابام باهام حرف نمیزنه داداشام احتراما رو ندارن خیلی دوست دارم زندگیم رو تموم کنم هی میگم بابا یه لحظه اس قرص بخور تیغ بزن رگتو اصن با چاقو حتی تفنگم داریم میگم بذارش زیر گلوت


بچه‌ ها حالم خوب نیست بخدا راست میگم حس پوچی گرفتم خالی خالی

نع هنری دارم نه آشپزی خوبه نه زبانم خوبه نه فلان بیانم خوبه نه خوشگلم نه قد و بالای خوبی دارم نه سازی بلدم هیچی به قرآن 


کاشکی یکی درکم کنه باهام حرف بزنه کاش میشد همه ی مشکلاتم همه حرفام رو ویس بگیرم بذارم


 

خاله ام گاهی میاد اینجا همون که تازه زایمان کرده دوسش دارم واسه شما میگم 

اگه این متن رو خوندی اره خاله منم

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

پاشو دختر نبینم دیگ همچین تایپیکی بزن ب خودت بیا فردا پاشو کمک مامانت غذا درست ب جهنم ک کنکور اونطوری شد چاقی اوکی باشه برو باشگاه رژیم بگیر نرم افزار کرفس رو نصب کن کالری شماری کن در حد 1000 کالری مصرف داشته باش پیاده روی کن...تا کی بهونه!؟؟؟ کنکور ب جهنم مایه افتخار خودت باش لول بالا ب خودت ب پوستت برس مدیتیشن کن دنبال راه هایی باش سیستم ایمنی بدنت رو قوی کنی سرزنده باشی بس کن ایندتو تباه نکن من دارم این متن رو با اعصبانیت میزنم بهت چون من فقط یکسال از تو بزرگترم نمیتونم تحمل کنم هم جنسم خودشو حقیر کرده...تو ده سال دیگ نابود میشی بدنتو نابود می‌کنی هزار تا ویروس و مریضی میگیری این ترس ذهنی رو تمومش کن نفس عمیق بکش 

عزیزم درکت میکنم

همه این سن تورو رد کردن بخدا سن تو که بودم فقط زندگیو میگذروندم نه علاقه ای به زندگی داشتم نه شوقی فقط دوس داشتم بمیرم همش غمگین و دپ ولی از یه سنی به بعد واقعا همه چیز عوض شد الان که نگا دفترچه خاطرات اون موقع میکنم میگم خدایا منم این چیزای غمگینو نوشتم و این نقاشیارو کشیدم همه بهم میگفتن مال سنه و یه دورانیه که میگذره ولی من میگفتم نه من بدبختم،بی دلیل دنبال بدبختی بودم،کم کم گذشت الان۲۴سالمه زندگیم در کل خوبه ولی منم تفریح انچنانی ندارم کلی سختی کشیدم تا بچه دار شدم و.....که الان سرتو درد نمیارم،ولی با وجود همه مشکلاتم اصلا حس بدبختی نمیکنم،درسته که سختی کشیدم ولی خداروشکر بلخره باردار شدم،درسته سختی کشیدم ولی خدارو شکر خانوادم سالمن خودم سالمم تو خونه حوصلم سر میره میگم خداروشکر چون دغدغه ای ندارم و اعصابم راحته و عزیزانم بیمارستان نیستن وهمه چیز خوبه

فقط 2 هفته و 1 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
ای بابا.این حرفا چیه.من پرستارم،تو باید در اولین فرصت با مشاور حرف بزنی.و اگه واقعا آینده خوب میخوای ...

راست میگی خودمم میدونم افسردگی گرفتم و هی داره بدتر میشه اوضاع اما خوب همه ی شرایط رو گفتم هیچکدوم فراهم نیستن


رژیم میگیرم یه هفته تموم که میشه ولش میکنم انگار اون انگیزه اون حس و حالی رو که باید داشته باشم ندارم خانواده آن میگن اگه قبول نشی میکنیمت کُلفت خونه و واقعا هم میکنن مورد داشته میگن نمیذاریم بری بیرون و خب راستم میگه همین الانم نمی‌ذارن

هی میگم لاغر شم که برم دانشگاه؟ خوابگاه؟ خیابون؟ وقتی‌هیچکدوم از اینا رو نمیتونم پس چرا لاغر شم؟! 

بعد خیلی هوس دارم به چیپس انگار دارو سرطانی هست اگه نخورم میمیرم 


نمیدونم چه مرگمه 

نمیدونم اصن دوست ندارم دیگه زندگی کنم 

مامانم قبلا خیلی دوستم داشت منظورم از قبلا یعنی قبل اینکه نتایج کنکور بیاد شبا بعضی وقتا میومد پیشم میخوابید اسممو با گل یا جان صدا می‌کرد دوسم داشت باهم فیلم میدیدیم با هم اهنگ گوش می‌دادیم اما الان هیچ کاری بهم نداره انگاری نمی بینتم  انگار وجود ندارم دائما بهم فحش میده


میدونی خیلی حالم بده که مامانم دوسم نداره ان‌گار قلبم شکسته 

هميشه خدا با مامانم روزی ۲ ۳ ساعت خصوصی حرف میزدم تعریف میکردیم مامانم از سرکارش من از خودم فضای مجازی 


الان دیگه دوستم نداره انگاره براش تموم شدم خودش میگه ها

هی میگه خدا این بچه برا چیم بود؟ باعث بشه بیام طعنه مردم رو بخورم؟ باعث سر افکندگیم بشه؟

ولی قبلا هیچ وقت این طوری نمی‌گفت 


بذار یه چیزی برات تعریف فکنم من تازه ازدواج کرده یودم اومدم شهر دور از شهر خودم و همسرم شب کار بود و شیا که میرفت من یه بشقاب پر میوه میکردم فیلم دان میکردم خونه چیزارو تمیز میکردم و میرفتم رو تخت فیلم میدیدم و میوه میخوردم،همیشه هم غر میزدم که من تنهام و حوصلم سر میره و کسیو اینجا ندارم و تفریح و سرگرمی ندارم،گذشت یهو یه سر دردای بدی پیدا کردم و جلو چشام تار شد 

شبا از سر درد چشامو میبستم و دراز میکشیدم رو تخت تا خابم ببره

ارزوم شده بود باز شبا فیلم ببینم و میوه بخورم کلییییییییی رفتم دکتر و مغاینه و ام ار ای و.....

میگیری چی میخام بهت بگم؟این لحظه ها یه روز برات ارزو میشه ازشون استفاده کن،شاید الان بگی نه بگذره فقط ارزوم نمیشه ولی من بهت قول میدم میشه لذت ببر دنیا ارزش ندار

مشکل ما جوونا خودمون نیستیم خانواده ها بهمون تحمیل کردن که باید درست عالی باشه دانشگاه فلان بری وزنت فلان باشه قدت انقد باشه قیافت اینجوری باسه،نه عزیز من تو فقط باید از خودت بودن لذت ببری نه زیبایی نه هیکل نه قد نه تحصیلاتتت تورو توصیف نمیکنه اونا اینارو به تو تحمیل میکنن خودت به خودت تحمیل نکن

دوس داری وزن کم کنی ؟اگه خودت دوس داری انجامش بده نه بخاطر بقیه پولم نمیخاد سرچ بزن گوگل کلی چیز میز هست هم ورزش هم رژیم بدون پول و رفت و امد تو خونه ورزش کن و لذت ببر،اهنگ گوش بده هر وقت قبول کنی این چیزا بخاطر سنته و این یه چیز طبیعیه و فقط تو اینجوری نیستی اروم میگیری من درکت میکنم اگه خواستی بیا با هم حرف بزنیم بدون پول خودم تراپیت میکنم

فقط 2 هفته و 1 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792