سلام من یه دختر ۱۵ سالمم نمیدونم واقعا چطوری باید تعریف کنم اینو دیروز بازار رفتیم بعد با خانواده هم بودم
توی پاساژ راه میرفتیم نسبتا شلوغ بود
یه مرد ۴۵ ۵۰ ساله یه دفعه انگار پشت ب ا س ن م دست زد اصن موندم بود بعد سریع اومد جلو نگا میکرد
من هیچی نگفتم از ترسم وحشت کرده بودم اولین بار بود وایی گفتم ولش کن یه طوری قلبپ داش میومد به دهنم الان هم که میگممم داغون میشم بعد هیچی ما رفتیم توی مغازه دیدم اونم مثل سرگردان از این مغازه به اون مغازه خلاصه آخر وقتی همین که داشتیم از پاساژه کوفتی درمیومدیم دیدم پشتمه اصن نمیدونید قلبم یه طوری ریخت وحشت کردم انگار قاتل دیده بود بعد رفت اون ور گفت چه ک و ن ی با اینکه لباسم خیلی اوکی بود اصن حجاب داشتم
واقعا تا روز قیامت نمیبخشمش ایشالله روز خوش نبینه همین بلا رو سر خانوادش میارن طوری کرده که فقط میگفتم از بازار بریم منی که انقدر دوس داشتم الان دیگه وحشت میکنم پامو بزارم همین الان یه وضع داغونی دارم همش میاد تو ذهنم