یکی از فامیلامون مرده بود ما خبر نداشتیم اتفاقا یه روز قبل گفتیم بریم امامزاده یه تفریح کنیم و هم زیارت..اونجا هم اتاق بگریم بعد بگردیم..دورتادور امامزادهه قبره
دیدیم اشنا ماعن 😐 خیلی ریلکس بودن گفتن نمیخواستیم خبردار بشه تا جواب پزشک قانونی بیاد
خلاصه موقع خاک خاله اون مرحوم خودشو میزد میگفت بزارید منم باهاش برم😐 و خودشو انداخت داخل گور میکفت ولم کنیددد..اونا بزور درش میاوردین بازم میپرید😐داییم گفت خب ولش کنید بزارید بره😐😐😑
از اون ور اون یکی داییم دور وایساده بود داشت به این خانمه میخندید(خیلی ناراحت بویدم اما واقعا این خاله مرتسمو بهم ریخت، بقیشون ریلکس بودن)بعد وقتی داشت میخندید شونه هاش میلرزید دستشو گذاشته بود رو صورتش🥲😂بعد از مراسم یکی اومد دست انداخت دور گردن داییم تشکر کرد ازش