اِی بی خَبر از
حالِ بیمارم
رفتی و خود را به که بِسپارم
باور نکردی حرفِ قلبم را
آرامِ جانم
دوستَت دارم
دردت به قلب و روح و جانم زد
عشقت فقط زخمِ زبانم زد
جانم تو بودی ، زندگی بو برد
آخر تو را برد و به جانم زد
تو رفتی که شد
روزگارم سیاه
منم آن که ماند
منتظر چَشم به راه
چه ماند از دلم غیر از این اشک و آه
دِگر بیش از این را
تو از من مَخواه ...
..........