انگار تو بچگی های دختره پدرو مادرش جدا شدن
تمام مسئولیت دختره با مادرش بوده
و بخاطر دخترش جوونیش هدر رفته و سال ها ازدواج نکرده
و کار کرده و خرج دختر رو داده
بعد چند سال که دختره بزرگ میشه
به هوای اینکه مادرش هم جوونه و ازدواج میکنه د دیگه تنها نمیمونه
چون مادرش قصد ازدواج داشته و پیر هم نبوده
با شوهرش قبل ازدواج شرط نمیکنه که مادرم هن پیش ما بمونه
و ازدواج میکنه یه مدت بعد ازدواج دختره
مادرش ازدواج میکنه اما شوهرش بعد یه مدت فوت میشه
اما مادرش بعد فوت شوهرش دیگه مثل قبل ساد نبوده و احساس تنهایی شدیدی میکرده
و چون شوهر دختره راضی نبوده مادر دختره باهاشون زندگی کنه
دختره جدا میشه و میره با مادرش زندگی میکنه
بنظر شما کارش درست بوده