داشت پشت سر هم به من میتولید و حرفهای مسخره میزد.
بعد ۲ سال و ۱ سال پیش به من گفت فاحشه و کونی.
بهش گفتم آدم به دختر خودش همچین حرفی نمیزنه.
بدبختی هم هرچی میگه فراموش میکنه.
بعد میگه وای اینا چه حرفای زشتی تو بلدی لابد پس هستی میخوای عادی سازی کنی.
بعد هم داشتم تلفن جواب میدادم اومده تو اتاقم سریع هی بهش میگم دارم تلفن حرف میزنم مجبور شدم بدون عذرخواهی از طرف سریع قطع کنم. برگشته چهره اش عین دلقک کرده چشم هاش هم درشت کرده به من میگه پیش روانپزشک مرد نری اینا رو بگی ، فکر میکنه دلت میخواد.
مامانم ولی حالم ازش دیگه داره بهم میخوره
۲۳ سالمه اون ۴۷ ، چه غلطی کنم ؟ نمی تونم یک لحظه هم تحملش کنم