ببینید دوستان جریان از این قراره که خیلی وقت پیش وقتی هنوز من بدنیا نیومده بودم، عموم رفته خواستگاری دختر دایی مامانم بعدم وسط، عروسی این دختره دیونه شده گفته من نمیخوام و فلان عروسی رو بهم زدن بعدم پدربزرگم بابای بابام سوگند خورده که نه بچه ها نه نوه ها نه هیچکس از خاندان ما با دایی مادرم نباید عروسی کنن بعدم این پسرخالم نوه ی همون دایی مادرمه که پدربزرگم سوگند خورده نباید باهاشون رابطه داشته باشیم نمیدونم چیکار کنم این از همه موردا مناسب ترههه بهش بگم نیاد یا بیاد اگ بیاد که بیشتر ناراحت میشم که خانوادم باعث شدن نرسیم بهم
از خودت اجازه میخواد؟نظر خانوادت چیه؟بیخیال سوگند بابا زندگی نسل های آینده را با سوگند پدربزرگ نمیشه خراب کرد که البته من کلا موافق ازدواج فامیلی نیستم
اسی من ب پسرخالم هیچ علاقه ای مدارم اما پنج ساله دارن میکن که ما تورو برا پسرمون میگیریم. امروز دخترخالم(خواهر پسرخالم)در مورد اون یکی دخترخالم از مامانم سوال پرسیده بود..یه حس بدی گرفتم مثل حسادت... تاکید میکنم هیچ علاقه ای به پسرشون ندارم...تازه اون یکی دخترخالمم خیلی دوست دارم اما یه حس بدی گرفتم:((( اما امکان اینکه برن خواستگاریش کمه چون خیلی دور محسوب میشه برا عروس خالم شدن:(( بخدا خیلی دوسش دارم نمیدونم چرا حس خوب مگرفتم
اره ازمن پرسید ک راضی هستم بیاد یا ن تاحالا جوابشو ندادم نظرخانواده رو نمیدونم..... بابام خیلی معتق ...
به نظرم برای خواستگاری باید خانوادت اکی بدن نه شما باید بگی از خانوادم لطفا اجازه بخواید با خانوادتم صحبت کن و حرف دلتو بزن که راضی هستی ولی به پسر اکی نده بعد خانوادت ناراضی باشن ضایعه.
اسی ببخشید چرا هرچی فک و فامیلو دوست و اشنا و رفیق و همسایه اس همشون خواستگار توعن؟
امروز1404/۳/۱۱خیلی درمونده و افسرده ام ولی امیدم به خداست از خدا میخام یه نگاه ویژه به زندگیم بکنه که بگم خدایا شکرت نتیجه صبرمو بهم دادی.امیدوارم چند وقت دیگه که به امضام نگاه میکنم با خودم بگم چه روزای بدی بود خداروشکر گذشت... خدایا همه چیزو سپردم به خودت نذاری اون اتفاق بیوفته 💔😭