همه ی خواهرشوهرام برادرشوهرم خانومش خونمون بودم صبح اللطلوع پاشدم صبحانه حاصرکنم بافیس وافاده همینطوری داشتم کارمیکردم خداهرشوهرم باخنده پیش همه گفت وای لباستوبرعکس پوشیدی
یعنی صایع شدما
پیرهنموبرعکس پوشیده بودم🤣🤣
شوهر خواهرم دانشگاهش تموم شده بود
بعد استخدامش کرده بودن
منم رفتم تبریک بگم مثلا
میخواستم بگم خداروشکر نتیجه تلاشتو گرفتی
گفتم خداروشکر تلاش نتیجتو گرفتی🤦♀️🤣🤣
وای اینم بگم.. عمم ی خواستگار براش امده بود هیلی هم خوب بود یه روز اتفاقی تو تاکسی سوار میشه کنارش میشینه. پسر خیلی خوشحال احوال پرسی کرد عمم سرماخورده بود شدید یهو از ذوق خواست جوابش بده یهو ی بادکنک سبز از دماغش زد بیرون ... گفت مردم از خجالت. تمام روز گریه میکرد اخرش ردش کرد گفت این دیگه تا اخر عمر یادش میمونه
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
49 ثانیه پیش
51 ثانیه پیش
51 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
