2777
2789
عنوان

بدبختی من

924 بازدید | 102 پست

خانما امروز مادرشوهرم ظهر اومد خونه امون(طبقه پایینه)صندل هایی که من پارسال این موقع خریده بودم پاش کرد گفت ابنا به پای تو نمیاد مال من و برداشت رفت به شوهرم پیام دادم گفتم اینجوری شد جوری پاش کرد و رفت روم نشد چیزی بگم شوهرم گفت برات یکی دیگه می‌خرم منم گفتم میدونی چقدر عاشقتم گفت چقدر و از این حرفا عشقولانه خلاصه دوباره دم غروب مادرشوهرم صدا کرد بیا بریم یه تیکه فرش بگیریم برای روی تخت سنتی منم گفتم وایسه شوهرم بیاد بعد تا بتونم کالسکه رو هم ببرم شوهرم اومد بهش گفتیم هی غر زد که خسته ام و از این حرفا(آرماتوربنده ) بعدم هی به مادرش غر زد و مادرش هم هی زیر چشمی نگاه من میکرد منم به شوهرم گفتم خجالت بکش من مادرم مرده حسرت میخورم تو هر چی از دهنت درمیاد به مادرت میگی خلاصه رفتیم خونه خودمون تا حاظر بشیم بریم بازار شوهرم گفت چشمت به یکی میخوره جوگیر نشو بپر به من منم گفتم جلو من به مادرت هیچی نگو جلو من زشته ۱ ... ۲ یه موقع از چشم من میبینه گفت باشه و رفتیم ، رفتیم النگوی مادرشوهرم بدیم به آشنای زن بابام( زن بابام تو بازاره) رفتیم تو مغازه طرف با من گرم سلام و علیک کرد و النگو رو دادیم بهش و شوهرم اومد تو طرف بهش گفت بفرما... منم گفتم همسرمه با منه اونم انگار نه انگار دوباره برگشت سمت منو گفت فردا بیا ببر رفتیم وسط بازار خورد به یه پسری که از قبل می‌شناخت و سلام و علیک کرد پارسال دی یه زنجیر دست دوم گرفت ۸ گرم ۲۷ تومن رفت قیمت کرد اومد گفت کردن تو پایم الان هم ۲۷ تومن می‌خرن ازم 

بعد اون تو هر مغازه‌ای رفتیم مثل پسر بچه ها بهونه گرفت گشنه‌امه بریم خونه بی شام میمونیم هی گفتم ظهر غذا زیاد درست کرده بودم هست ولی هر مغازه ای رفتیم گفت (مادرشوهرم  هم یه کم کاراش طول میده) آخر سر یکی مغازه دار ها یه لقمه دراورد داد بهش انقدر خجالت کشیدم که نگو اصلا شاخ هام دراومده بود از این کارش وقتی اومدیم بیرون یواش بهش گفتم چرا مثل بچه ها بهونه میگیری آبروریزی میکنی؟ گفت اومدم خونه هیچی ندادی بخورم آوردیم بیرون گفتم بهت گفتم چایی و اینا بیارم گفتی نه گفت خب گشنمه میخوام زود بریم دیگه چیزی نگفتم تا تو راه برگشت گفت آره فلانی که دیدیم چند تا مغازه داره تو بازار میلیاردره و فلانه اون موقع که من از بچگی داشتم کار می‌کردم این چپ و راستش نمیشناخت الان وضعش اینه اون موقع بابای ما مارا آورد تو این کار، رفته باغ خریده باغ بسازیم آخه من خونه ندارم باغ به چه کارم میاد (حتی رفتیم مغازه یکی از رفیق هاش گلس گوشیم عوض کرد حرف شد گفت آره خونه بابام میشینم ولی یه خوابه اذیتیم) رسیدیم خونه رفتیم فرش مادرشوهرم پهن کردیم یهو اسم طلاسازه رو آورد گفت آره با زن مردم گرم میگیره بعد به من می‌رسه صدا کلفت میکنه کم محلی میکنه چه گرم گرفته بود با تو وقتی اینو گفت شاخ درآوردم همونجا جلو مادرشوهرم و پدرشوهرم گفتم تو از این اخلاقا نداشتی از این حرفا بزنی مگه من پا کج گذاشتم اینجوری میگی؟ گفت نه کار به تو ندارم منم گفتم منظورت هر چی بود حرفت بد بود بعدم بلند شدم با مامان باباش خداحافظی کردم گفتم برم غذاشو گرم کنم گشنه اس ... وقتی اومد بالا یه کم سنگین بودم تا منو دید گفت بیا منو بخور گفتم وا یعنی چی؟ گفت یعنی چرا طرفداری میکنی منم گفتم چه طرفداری کردم گفتم این حرفو نباید میزدی مامان بابات یه موقع فکر بد کنن دیگه بحثمون شد و هی گفت دهنت ببند منم گفت زر نزن تا چیزی نگم حرف مفت زدی ... غذارو گرم کردم آوردم گفت نمیخوام مادرشوهرم پاشد اومد انگور آورد هی گفت بزار جلوش بخوره منم گفتم میگه نمیخوام حتما گشنه اش نیست گفت قهر کرده؟ گفتم نمیدونم والا معلوم نیست چشه شوهرم گفت به خاطر تو دو هفته اس مریضه منم گفتم غذای بد بهت میدم یا حرصت میدم؟ مادرشوهرم یه خورده بهش گفت به خاطر یه غریبه اوقات تلخی نکن پاشو شامت بخور منم دیدم نمیخوره بچه رو گذاشتم رفتم از تو ماشین گوشی رو پیدا کنم دیدم صدا بچه تا تو کوچه میاد هر چی گفتم الان میره سراغش دیدم صدا گریه نیلا بدتر شد آخر شیشه اش رو هم که آقا جا گذاشته بود برداشتم و بیخیال گوشی رفتم بالا بچه نشسته بود پشت در زار می‌زد هر چی هم صدا کردم بیاد ورش داره محل نداد تا رفتم تو با شیشه یکی زدم به بازوش و چادرمو پرت کردم تو صورتش پا شد شیشه نیلارو زد تو دیوار شکوند یکی زد تو صورتم و نیلا رو برد داد به پدرشوهرم اومد گرفت به زدن . پدرشوهرم اومد بالا شوهرم دست انداخته بود دور گردنم فشار می‌داد باباش نگاه می‌کرد بعد هم شوهرم پرتم کرد اونور گفت برو نمیخوامت پدرشوهرم  هم هر چی از دهنش دراومد بار جفتمون کرد و هی به من گفت تو از اون بدتری منم رفتم برای نیلا وسیله برداشتم و به مادرشوهرم گفتم میرم خونه بابام دو روز نبینمش شاید بهتر بشه و ماشین گرفتم اومدم ... حتی پاهام داشتم وسیله جمع می‌کردم برید کل فرش پر خون شد یه ذره براش مهم نبود بهش گفتم هر چی نازت رو میکشم فایده نداره هی غر میزنی گفت تو سگ کی هستی ناز منو بکشی.... واقعا نمی‌فهمم چرا اینجوری شد کارایی امروز کرد که هیچوقت تو این سه سال نکرده بود بحث داشتیم ولی نه اینقدر وحشتناک اونی که هفته پیش اومد رفتیم گوشواره و انگشتر خریدیم لباس خریدیم دیشب داشتیم رویا پردازی میکردیم واسه خونه اینده‌امون تا ظهرش داشت حرف عاشقانه می‌زد یهو اینجوری شد حتی دیشب گریه کردم یعنی ما خونه دار میشیم گفت اول جوونیمونه منم تلاشمو میکنم ... تازه داشتیم برنامه می‌چیدیم مهر بریم اصلا این تغییر باورم نمیشه... موندم برگردم یا نه... اگه برنگردم بچه ام چی میشه؟ نکنه ازم بگیرش؟ دلم میخواد می مردم. پدرشوهرم تریاک میکشه شوهرم هم گاهی شراب میخوره چجوری بچه ام ازشون بگیرم بچه ام شیرخشک میخوره ممکنه به خاطر این به من ندنش؟ 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

واقعا توان خوندن اینهمه رو ندارم

ولی تو همون ۱۰،۱۲ خط اول نابالغ بودنت مشخصه

با مادرشوهره کنار نمیای پشتش میکوبیش

جلو روش پاچه خواریشو میکنی

همسرتم اینا رو میبینه تسمه تایم پاره میکنه اول با دو رو بودن خودت مشکل پیدا مبکنه

روزی سگی داشت در چمن علف می‌خورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟! سگی که علف می‌خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف می‌خوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش...     #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
واقعا توان خوندن اینهمه رو ندارمولی تو همون ۱۰،۱۲ خط اول نابالغ بودنت مشخصهبا مادرشوهره کنار نمیای پ ...

نه نه اشتباه متوجه شدی مادرشوهرم کلا اینجوریه میگه چرا پسرام چیزی بهم میگن عروسا پشتم درنمیان میگه شما خوشحال میشین هزار بار هم بهش گفتم پسره به من ربط نداره ولی میگه نه از خوشحالی جلوش در نمیای 

ببخشید سر چه‌موضوع مسخره ای کارتون به کجا کشید 

از اول خسته بود و گرسنه نباید اسرار میکردی بهش به خاطر مادرشوهرت همین مادرشوهر پاش برسه میخواد سر به تنت نباشه بعدم اون حرف بدی نزد گفت طلا فروشه اینجور تو خیلی شلوغش کردی 

امیدوارم هم خودت هم شوهرت به بلوغ فکری برسید تا بچه شاهد این جور درگیری‌ها نباشه بهترین کار مشاورست تا نحوه درست برخورد کردن رو با همدیگه یاد بگیرید و دوم اینکه ی سوییت هم اگر بتونی اجاره کنی از زندگی کنار بهترین مادر شوهر دنیا هم باز بهتره حرمت ها نباید شکسته بشه  

نه نه اشتباه متوجه شدی مادرشوهرم کلا اینجوریه میگه چرا پسرام چیزی بهم میگن عروسا پشتم درنمیان میگه ش ...

من فقط اولشو خوندم حتما اشتباه قضاوت کردم

روزی سگی داشت در چمن علف می‌خورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟! سگی که علف می‌خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف می‌خوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش...     #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی

نمیخوام قضاوت کنم یا تهمت بزنم ولی چرا حس کردم مادر شوهرت یا کس دیگه ایی دعا نوشته براتون

آخه این تغییر مود اونم ب این وحشتناکی یا کار دعاست یا نمیدونم

اگه جوابتو ندادم بدون حوصله توضیح به کسی که افکارش با من متفاوته رو ندارم .در هر صورت نظر هر دو قابل احترامه.
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   8080aylinamm  |  5 ساعت پیش
توسط   آرزو1388  |  4 ساعت پیش