یه هفته اس توی جایی کار کردم کنار کار خودم بشور بساب بعد صاحب اونجا واقن با من بد حرف میزد تو شلی تو ماستی تو بدرد نخوری آداب معاشرت بلد نیستی... این جدیدنا یکی جدید استخدام شد گفت چقد برخوردشون بده چجوری اینجا کار میکنی پاشو برو کلا بعد چون قرار بود من اخرای مرداد یا شهریور حقوق بگیرم گفتم تصمیمم اینه بابت این یه هفته حمالی که کردم حداقل وایسم تا اخر ماه حقوقمو بگیرم بعد پاشم برم ولی امروز صاحب اونجا گفت بدرد من نمیخوری و کم مهارتی و نیا و یکم بحثمون شد گفتم من این همه اینجارو تمیز کردم حداقل پولی چیزی بده گفت وظیفته تو هرجا بری باید تمیز کنی بعد که پاشدم برم از دور داد زد یاد بگیر از جایی میری خدافظی کنی منم با حرص هیچی نگفتم درو بستم رفتم
من همیشه محترمانه و با ادب نظرمو بیان میکنم. هر جا ادب نشون دادم و بی ادبی دیدم عین خودشون رفتار نمیکنم و نمیگم با هرکی عین خودش، فقط به این فکر میکنم که من از یه گوساله توقع ادب ندارم! چون اون تو طویله بزرگ شده، از طرفی بین گاوها هم رشد کرده! در مورد خیلیا هم همینطوره. مراقب شخصیت خودتون باشید🤩🌹سر تا پایم را خلاصه کنندمی شوم "مشتی خاک"که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه، یا "سنگی" در دامان یک کوه، یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس، شاید "خاکی" از گلدانیا حتی "غباری" بر پنجره! اما مرا از این میان برگزیدند :برای" نهایت"برای" شرافت"برای" انسانیت"و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :" نفس کشیدن "" دیدن "" شنیدن "" فهمیدن "و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمیدمن منتخب گشته ام :برای قرب برای رجعت برای سعادت من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:به انتخاب، به تغییر ، به شوریدن، به" محبت "
کلا ۱۶ سالمه چند وقت پیش توی تولیدی قرار بود برم کار کنم بعد آدرسو که برام فرستادم رفتم دیدم توی کوچه باریک توی خیابون خلوت توی خونه خودش با چند تا بچه و شوهرش و ... میگه بیا کار کن بعد چقدم اون روز ترسیدم سریع پاشدم اومدم خونه بعد یجوری اون روز ترسیدم هی با خودم حرف زدم خودتو جمع کن برو بجا دیگه پیدا کن کار کن بعد دو سه ماه اینجا که مزون رو پیدا کردم