مامانم همش فکر میکنه دارم یه کاری میکنم مثلا دوست پسر دارم با اینکه اصلا ندارمو هیچکار خاصی نمیکنم مامانم همش گیر میده میگه چرا انقدر دانشگات طول میکشه کجایی میگم ترم تابستونیه تایم کلاسا زیاده میگع نه منم دانشگاه رفتم دیگه منو خر نکن کجا میری عکس تایم کلاسا رو نشونش میدم میگم ببین تایم کلاسم طولانیه به قرآن دانشگام میگه نه استاد بین اون تایم زیاد یه تایمو انتخاب میکنه شما بیاین میگم بقرآن بهشون گفتیم این کارو کنن ولی قبول نمیکنن میگن آموزش دانشگاه بهشون گیر میده زودتر تموم کنن
حالا من هیچوقت تو زندگیم دوست پسر نداشتم هیچوقت تو زندگیم جاهای بد نرفتم کارم شده از خونه به دانشگاه از دانشگاه به خونه کفریم میکنه وقتی اینجوری باهام حرف میزنه گاهی وقتها شده گوشیمو باخیال راحت بهش میدم مثلا وقتایی که میخواد سرچی چیزی تو گوگل بزنه ولی به شکل عجیبی همش بهم شک داره با اینکه هیچکاری نمیکنم