من عاشق ی پسری شدم اونم این من توی کارخونه کارگره حس میکنم اونم بهم احساس داره ولی خجالت میکشه و کم روعه نمیدونم چیکار کنم که باهاش رل بزنم و باهم احساس راحتی کنیم چون منم این اون کم رو ام و خجالت میکشم و اصلا انگار وقت نمیشه زود کار شروع میشه لطفا کمکم کنید مرسی
خب دیگه دقیقا هم منظور من از اول حرف هامون همین بود، یادته بهت گفتم حواست باشه که آدم سوع استفاده گری نباشه؟ دقیقا منظور من همین بود، اگه بهش اطمینان داری که این کاره نیس بهش بگو و اگر نه که بهتره ازش فاصله بگیری
مم فقط میدونم پسر خوب و مهربونیه دیگ درمورد بقیه اش نمیدونم
میگم چطوره اصلا بی خیال بشی اگه به طور کامل شناختی ازش نداری؟ این قضیه مثل یه شمشیر دولبه میمونه، یا میگی و بهت برای وارد شدن به رابطه جواب مثبت میده و یا اینکه بهت جواب منفی میده و آبروت به خطر می افته، به نظرم ارزشش رو نداره به خصوص درمورد آبرو که از هر چیزی ارزشش بیشتره
چون حس اون هم دقیقا مثل توعه، تو میترسی از اینکه به آدم بدی رو بندازی که آبرو تو به خطر بندازه و اونم دقیقا از همین میترسه، تا زمانی که یکی از شما ها بی خیال نشه یا برای شکل گیری این رابطه قدمی بر نداره این ترس همچنان باقی میمونه
میدونی داستان شما مثل چی میمونه؟ یه روز یه پسری که از یه دختر سی دی فروش خوشش میومد هر بار وارد مغازه ی اون دختر میشد تا به بهانه ی دیدن اون دختر چند تا سی دی بخره، اون پسر عاشق دختر بود ولی نمیتوانست چیزی بگه، تا اینکه یه روز تصادف میکنه و میمیره، دختر سی دی فروش وقتی وارد خونه ی اون پسر میشه میفهمه که پاکت سی دی هاش دست نخورده باقی موندن، دختر شروع میکنه به اشک ریختن البته نه به خاطر مرگ اون پسر بلکه به خاطر اینکه اون دختر به خاطر عشقی که به پسر داشت هر روز نامه های عاشقانه تویه اون پاکت ها میزاشته، و پسر بدون اینکه اون سی دی ها رو باز کنه و نامه ی عاشقانه شو ببینه از دنیا رفت.... اون مرد بدون اینکه احساس اون دختر رو بفهمه....
البته که میتونه بگه، ولی همچنان ترس داره، ترس از شنیدن جواب رد، ترس از رفتن آبرو، شاید هم به دوستاش اونقدری اعتماد نداشته باشه که بخواد واسطه شون کنه پس ترجیح میده ساکت بمونه