عزیزان خواهشا بدون اینکه قضاوتم کنید تا آخر بخونید نظرتون رو بهم بگین
قضیه برمیگرده به ۵.۶ سال پیش که من تازه دیپلمم رو گرفته بودم و به خاطر شرایطی که داشتم ( پدر و مادرم جدا شده بودند و پدرم شهر دیگه ازدواج کرد و من و ۲ تا بچه دیگه که مسئولیتشون رو قبول کرده بودم با مادر بزرگم زندگی میکردیم و از لحاظ مالی خیلی خیلییی تحت فشار بودیم) رفتم دستیار یک دکتر شدم که این دکتر یک منشی به شدت از دماغ فیل افتاده داشت و سر سه روز به خاطر حرف هایی که این شخص تو گوش دکتر میخوند من از کار بیکار شدم و فورا دوست همین خانم منشی اومد جای من
خیلی خیلی شرایطم بد شد انگیزم رو به کل از دست دادم از لحاظ مالی خیلی خیلی بهمون داشت فشار میومد هیچکس کمکم نمیکرد نمیخوام زیاد بازش کنم فقط میخوام بدونید که کاملا داشتیم در بی پولی مطلق به سر میبردیم
خلاصه الان سر یک کار اداری هستم و اون خانم منشی بعد ۵.۶ سال کار بچش به من افتاده و چند بار هم اومده و رفته ولی وقتی اوضاع اون موقعم رو یادم میاد اصلا دست و دلم نمیره براش کاری انجام بدم
خودم مادرم میگم حالا کاری که زنه کرد رو پای بچش ننویسم ولی فقط خدا میدونه سر اخراجی که به خاطر بدجنسی این خانم بود چیا که نکشیدم