اگربخوام توضیح بدم همه سختیارو باید تا فردا بنویسم فقط
حالا مشکلم اینکه همسرم خیلی صبوربودن خوش اخلاق بودن سربه زیر پاک و ساده اصلا مثل پسرای دوره زمونه نیستن ن اینستا داره ن هیچ برمانه مجازی
ولی من ک به بلوغ فکری نرسیدم و رفتارای خوبی نداشتم همسر هم بد شد حالا شد بی حوصله عصبی زودرنج سرد و...
میدونم ک خودم خرابش کردم
الان میخوام ک ازش جدا بشم اما دلم نمیاد بااینکه میدونم موندن من تواین رابطه به ضررم تموم میشه چون منو محروم کرده از خواسته هام ارزوهام
اجازه نصب هیچگونه برنامه مجازی ندارم وقتی پولاشو میخواد بشماره میره اتاق درو میببنده حق ندارم ت خونه بی اجازش ی چیزیو جابجا کنم ینی نمیشه یبار من مریض باشم خونه یکمبهم ریخته باشه و اون چیزینگه یجورایی هرازگاهیییی کمکم میکنه اما درک حالمو نمیکنه
وقتی جمعه میشع من کلی از شب قبل ذوقشو دارم ک باهممیریم دور میزنیم گردش هم نریم باهم وقت میگذرونیم ولی اون صب میره شب میاد
الانمریض باشم میگ ازم دور بمون
قبلا یادمه من مریض میشدم از کار میموند کار نمیرفت هرچی ککک بخوام برای خوردن میخرید هرچی ک لازم باشه میبرد خونشون میخرید ظرف میاورد ظرف میاورد میبرد میداد میخوردم پرستاریمو میکردپیش فامیلا و خانوادش پشتم وایمیساد یا مامانم ی چی میگفت زود میگفت ن اینجوری نیست خوب میشه
اصلا اهل سیگارنبود ک حالا از فشار زیاد سیگارم میکشه به رومنمیاره یبار ثابت کردم گفت هرازگاهی میکشم گفتم نکش مرگ من منو کفن کنی گف باشه و ولی باز میکشه و میگه نمیکشم منمیدونم