خودم خیلی ناراحتم.اما واقعا فکرم به جاهای بد کشیده میشه.دوست ندارم به احدی این حرفا رو بزنم اما واقعا داره آزارم میده.لعنت به این زندگی که هرچی بزرگتر میشی بیشتر حالتو بهم میزنه
ای بابا...میبینی دنیا چقد حال بهم زنه؟انصاف نیست توام تنها باشی خوب.حق داری...چ میشه کرد.محکومیم به ...
بله ودرک نمیکنه میگم بعد شمارو میبرم ولی بعد چه فایده فک میکنه من میگم بافامیاات نرو نمیفهمه دردم تنهایی نمیفهمه متهال چرا باید مجردی بره این یه بار رفت ..حسم میگه کنارماخوش نیست هم مارو میخواهم بقیه اولیت خودشن با اونا اما اون میگه دوستت دارم اینا یا میگهه حق بامنه فقط توهمیشه اینجوری ..من سختمه جنوبم اونامیرن شمال ومیگه من خستم قسط دارم بدهکارم میرم شما باشین بعدها شمارنمردم میبرم ..اخه چه منطقیع ...داغونم اینقدر سخت گذشت بهم که دعامیکنم اصلا جایی نره ..خودم عاشقش شدم مجبورم به ادامه مجبورم ..میگه من بخوام جایی برم ازکسی ترس ندارم درک نداره متهال چراباید مجردی بره بخاطر دوستاش اون به من میگه درک نداری قهر کردم بحث دعوا ولی یه بارنمیگه به خوبی نمیرم
توروخداببخش طولانی شد کسی نبو به حرفم گوش بده ..الانم بهم گفته چون ادیت میکنی موقع میخوام جایی برم خون به دلم میکنی اینا منم عدابت میدم اینم منطق ..تاحالا خونه نیومده الانم رفته ورزش اومده با یه من اخم ..هرچی بهش میگم منم دلم گرفته خستم توخونه ازکارای تکراری نمیگه باشه به خاطر زن و بچم نمیرم میگه ترسی از هیچ بی پدرمادری ندارم میرم هرجایی بخوام ولی چون شما راضی نیستین بهم نمیچسبه اخرشم دعتم کرد خدا دلت سیاه کنه دلم سیاه کردی خدا عدابت ..من اونقدابد نیستم فقط دلم به خودش بودنش خوشه وابستشم دلم تنگ میشه تنهام هیچکس و ندارم که برم پیشش تفریح ..فقط ازخدامیخوام جوری بیقرارم بشه دلتنگ بشه هرجا که میره هرکارکه میکنه ازفکرش نیام بیرون که فقط گریه کنه از دلتنگی بیقرار بشه.