2777
2789

ازسره کاراومدعدس پلوگذاشته بودم گفت خشکه نمیتونم بخورم زنگ زدم بیرون براش آوردن 

بعدش گفت آشپزی بلدنیستی بگم زنه دوستم غذا درست کنه بفهمی غذاچیه

خیلی دلم شکست بعدن غذاازبیرون آورد بمن تعارف کرد منم اعتنانزاشتم گفتم بخورتوجانمونی

چقدمردا بدذاتن اینهمه خوبی بهش کردم اینهمه باهمه چیش ساختم اینم حوابمه باورمیکنیدابگرم کنم خرابه لباس شوییم خرابه بادست لباس می‌شورم و....اینهمه روتخمل میکنم جلوچشمم نمیاد واسه یه برنج خشکی قشقرق به پا می‌کنه خاک توسره اینجورمرداکنن

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز