دلم تنگه برای اون روزایی که پشت پنجره وایمیستادم تا ببینم شوهرم اومده دنبالم بریم بیرون چرخ بخوریم
دلم تنگه برای اون روزایی که میرفت فروشگاه تا بستنی مورد علاقه منو پیدا کنه
دلم تنگه که بلند میشدم با عشق غذا میپختم تا باهم بریم پارک شام بخوریم
دلم تنگه برای اون وقتایی که باهم آنقدر میخندیدیم که من فکم درد میگرفت...یا میومدم ی موضوع خنده دار براش تعریف میکردم و اون از خنده من میخندید
نمیدونم
شاید دلم برای خودشم تنگه
ولی موندن تو اون زندگی به نفع هیچ کدوممون نببببود
اخیرا بهم میگفت تو چند سال از عمر منو هدر دادی...خیلی ناراحت میشدم و البته خشمگین
ولی وقتی بعدش بهش فکر کردم گفتم کاش بیشتر هدر ندم عمرشو...قلبم به جدایی راضی نبود ولی نمیخاستم مانع پیشرفتش تو زندگی بشم
امشب تنهام
معمولا وقتایی که تنهام یا کتاب میخونم یا فیلم میبینم یکی از زمان رو هم فکر میکنم ...به گذشته به اینکه آینده چی میشه..آیا اون خوشبخت میشه؟
حالا که من سر راهش نیستم اون خوشبخته؟