اینقدر دلم گرفته اینقدر گرفته که میدونم شاید یه روزی همسرم اینو بخونه ولی بدون خیلی دلم گرفته
من توی این چندین سالی که تو یساختمون با مادرشوهرم بودم انتظار هیچی ازش نداشتم
خدا میدونه غذا درست میکرد هم ناراحت میشدم که زحمتش دادم
از همون اول هم شوهرم یه جوری کرد که خودم باید رب و شیره و ابغوره و این جور چیزا رو درست کنم
همیشه وقتی مسافرت رفت این من بودم که در خونش موندم بالاخره بچه هاش تنها نموندن و غذا پختم براشون
حالا که باردار شدم بوی غذاشون که میاد هیچی دریغ از ییار که برام بیاره
دریغ از ییار که حالمو بپرسه با اینکه میدونست چه ویار وحشتناکی داشتم که مامانم برام غذا میورد
حالام ۵ کیلو غوره اورده میگه بیا پاک کن برا خودت من مال خودمو پاک کردم
این وسط میدونم میگین انتظار نداشته باش ولی من تو این وانفسای اقتصادی پا به پای شوهرم دارم کار میکنم که به یه جایی برسیم دارم جور زندگی پسرش میکشم
کوچیک ترین مزاحمتی براش نداشتم
اما از همسرم دلگیرم که یه کلمه نگفت یه شیشه بهمون بده خانمم نمیتونه درست کنه
فقط بدونم خیلی بهم سخت گذشت با گریه نوشتم
دوران بارداریم یا این چیزا خیلی سخت گذشت