شوهر منم همینجوریه سمت خانواده من دعوت میکنن نمیاد بزور میاد ما خانواده پرجمعیتی هستیم مدام میگه من از شلوغی خوشم نمیاد درصورتی که خودشونم کم نیستن تازه با دایی ها و خاله ها و نوه های اونا و بچه هاشون دور هم جمع میشن و هیچ مشکلی نداره به به ما که میرسه دوست نداره
دیروز خیلی خسته بود بهش گفتم شام بیا بریم خونه مامانم اینا نوه امون داره میاد تازه بدنیا اومده خیلی دلم براش تنگ شده بود گفت من خیلی خسته پاهام خیلی درد میکنه نمیام بعد پسرخاله اش بهش زنگ زد گفت میای بریم شام بیرون خانومم شام درست کرده به من گفت بیا بریم گفتم من دارم میرم خونه مامانم بعدم تو گفتی خسته ام چیشد برگشته میگه نه خب بدم نمیاد با همسن و سالام برم بیرون ولی خونه مامانت شلوغه حال نمیکنم
میمونم چیکارش کنم ۵ ساله از عروسیمون ۷ ساله از عقدمون میگذره هرچی ام میگم بهونه میاره
خیلی که بهش فشار میارم میگه توام خونه خانواده من نیا ولی من بازم میرم میگم بقیه حرف درنیارن