مامانم دوماهه حالش بده نمیتونه راه بره غذا بخوره افتاده رو تخت،تنها نیست خواهر کوچیکم پیششه ولی حتی نمیتونه دستشو بگیره ببره دستشویی من یه روز میرم خونه سر بزنم لباس بیارم تو کاراشون لنگ میمونن.
تا خونمون رفت و برگشت دو ساعت راهه کار شوهرم اونجاست،از طرفی ما خارج شهریم اجاره ها ارزونه شهر مامانم بیایم واسه یه خونه ۴۰ متری باید سه برابر الانمون اجاره خونه بدیم که نمیتونیم بدیم.
مامانمم هر چی اصرار میکنم میگه من خونه شما نمیام بیام طبقه هفتم خارج شهر اسیر بشم بمیرم بهتره تا بیام اونجا.
از شوهرم دور موندم افسردگیم برگشته نمیدونم اصلا باید چه خاکی تو سرم کنم.
اونم کارش سنگینه میرسه خونه نا نداره ۱۲ ساعت سرکاره نه میتونه چای دم کنه بخوره نه غذا بپزه.
شما یه راهی نشونم بدید چیکنم.