سلام عزیزکم..
اگر بوسه بزنم به نامهام، آن را روی شانهات میگذاری؟ خستگیات به جانم..
درد و بلای شانههایی که غم آسودهشان نمیگذارد و کار هم دردی روی آنها میآورد به زندگیام.
یک امشب را کمی آرام باش، نمیدانم مردِ دوست داشتنی، مثلا به این فکر نکنیم که اگر بخوابی ممکن است کابوسی به سراغت بیاید
در این شبهای خنک تابستان چه میچسبد؟
اینکه سرم را سینهات بگذارم، و بگویم؛ حرف بزنم، آرام، و تو بگویی در آن خانهای که درونت وجود دارد چه پنهان کردی که کلیدش را هم به کسی نمیدهی، گاهی در همین شبها فکر میکنم، به همهچیز، به تو، به کودکیات، به دختر کوچکت، به کسی که قرار است درون قلبت جای بگیرد، برایش چه بگویم از تو؟
اگر او متوجهی چشمهایت شد چه؟
به او میگویم، چقدر نگاهت را دوست دارم، چقدر برای چشمهایت میمیرم، با همان غمها تو را دوست دارم، تو را میپرستم، میگویم مردِ عزیز من سالها هم بگذرد عزیز را دوست دارد ..
او هم عزیز را دوست داشته باشد ..
به او میگویم، اگر شبها حرفی نزدی، روزها به نقطهای خیره شدی؛ نترسد، دردها تو را مثل من هیچ وقت تنها نمیگذارند..
برایش میگویم، نرود، قلبِ عزیزترینم پر از زخم رفتهها است، دورِ قفسهی سینهات بگردم..
دم و بازدم برای چه کسی انقدر سخت است؟
لبخند میزنم، اگر او آمد و تو نبودی، به آسمان نگاه کند، در روزهای بارانی تو خانه نیستی، چیزی نیست، نگران نشود ..
برایت کیک شکلاتی آماده نکند، تو تنها یک یک ساده با یک لایه شکلات دوست داری، میانش مثل همیشه موز و گردو باشد، برایت کتاب بخواند، لمست کند، به آغوشت بکشد..
میدانم دردانهام...
میدانم که این روزها تنها با درد زندگی میکنی..
دلیلِ بودنم، میدانم همهچیز را..
از اینکه باز به پیلهی تنهاییات فرو رفتی ..
مرا هم راه بده، مرا به تنهاییات ببر..
باور کن من نمیترسم، از تو..
از اینکه دستهای هم را بگیریم و غرق شویم..
دوستت دارم عزیز دلم..
برای اینکه تا انتهای این نامه امدی..
برای نوشتههای کوچکم وقت میگذاری، میخوانی، نگاه میکنی؛ و به من هر بار لطف میکنی برای این قلمِ پر از ضعفِ غمگین..
و شبخیر به تو و کسی که قرار است تنهایت نگذارد❤️