من در یک شهر دور از خانواده خودم و همسرم زندگی میکنم. پدر شوهرم از لحاظ مالی به ما کمک میکنند. از این طرف مادر من چون یک زن تنها هستند نمیتونند مارو ساپورت مالی کنند و خودشون به سختی سر میکنند. در ازدواجمون هم از طرف خانواده من کمک مالی چندانی نبود(از یک مادر مجرد خانه دار چه کسی توقع داره)
خانواده همسرم به خاطر مسائلی چند روزی خانه ما مهمان بودند و رسم ادب این هست که با روی خوش از مهمان پذیرایی کرد. قرار بود که ما به مدت دو هفته به شهر خانواده همسرم و مادرم سفر کنیم. در این میان کاری برای مادر بنده پیش آمد که مجبور شدند به خانه ما بیان و به مدت یک هفته میهمان ما بشن.
پدرشوهرم که خبر را شنید به من زنگ زد و گفت که با مادرم رو دربایستی نداشته باشم و کلید خانه را به مادر بدهم و خودمان به شهر خانواده همسرم سفر کنیم. با همسرم درمیان گذاشتم و همسرم گفت که این موضوع رو اصلا با مادرم درمیان نذارم(تصور کنید که من با روی باز از خانواده همسرم پذیرایی کرده بودم و همسرم عکس این کار رو انجام میداد اما خدارو شکر همسرم عاقلی کرد)
مادر من یک هفته به خانه ما اومدن و در این یک هفته من فقط دو وعده غذا پختم و بقیه رو خدارو شکر مهمان آقا امام حسین بودیم و نذری گیرمون میومد. بماند که مادرم از پسرم مراقبت میکرد و حتی یک بار هم نذاشت که من ظرف هارو بشورم.
امروز به شهر خانواده همسرم اومدیم. پدر شوهرم سر صحبت را باز کرد که پسرم زود به شهر خودمون برگرد. توی شهر بزرگ هی مهمان برات میاد و مجبوری خرج کنی و پولات کمه و ازین حرفا. ادامه دادند که من اگر مهمانت بشم خودم خرید میکنم این ماهم به پسرم بیست میلیون دادم اما کسی مثل عموت همش خرج داره.
من اون لحظه به ایشون گفتم که به هر حال همسرم در قبال خانوادش وظیفه داره و اون ها خانوادشن و حقیقتا دیدگاهم این بود(درسته که مادرم دست تنگ بودند اما از خانواده اصیلی هستیم و واقعا تفکری باهاش بزرگ شدم همینه). پدرم شوهرم ادامه دادند که نه آدم ها باید جبران کنند و اگر کسی زحمت میهمان شدن رو رو به شما میده باید مالی جبران کنه و تو هیچی نمیدونی.
من اونجا فقط حرفم این بود که نه همسرم اگر کاری میکنه نباید چشم داشت داشته باشه از عموش که برادر شماست.
الان متوجه شدم که پدر شوهرم این حرف هارو به کنایه به مادر من زدند. بسیار ناراحتم و ذهنم درگیره. ایشون جوری صحبت کردند که انگار خانواده من مثل یک زالو دارن خون همسرم رو میمکند درصورتی که بعد از ازدواج با وجود شاغل بودنم حتی یک بار هم به مادرم کمک مالی نکردم و این نکترو بگم که من هم درآمد دارم و خانه دار نیستم.
بسیار ناراحت بودم چون حس حقارت داشتم که بخاطر پول از من توقع داشتند که با مادرم مثل یک شخص حقیر برخورد کنم. اما الان به خودم افتخار میکنم. سی سال از پدر شوهرم کوچک ترم اما اصالت برخورد دارم. زمانی که ایشون توقع بده بستون دارن من نه تنها بی چشمداشت بلکه از سر وظیفه با مهمان همسرم خوشرویی میکنم.
البته منتظرم زمان مناسبی پیش بیاد تا بی پرده باهاشون حرف بزنم و مشکلم رو که دخالت ایشون در زندگیمون هست رو باهاشون مطرح کنم.
دوستان دعا کنید که از لحاظ مالی مستقل شیم. اولین نتیجه استقلال کاهش دخالت هاست. استقلال بیشتر دخالت کمتر