منم میگم( الان نامزدم)
از هم ن موقع دارم از دست مادر شوهرم میکشم تا الان که ۵ ساله عروسی کردیم
ولی خدایی شوهرم خوب بود خدا رو شکر
بگو ماشالله😂
خاطره شیرین اینکه هر مدل طلایی ک دوست داشتم همونو برام میخرید سوپرایزم میکرد
خاطره تلخ اینکه سر همین طلاها خواهرشوهرم حرصش گرفت تو خونمو با خانوادم بحث کرد گف من خانواده همسرم هیچکار برام نکردن ولی برادرم هرمدل طلایی ک دخترتون خواست براش تهیه کرده و شما هم باید فلان خرج رو کنید فلان طلا رو هدیه بگیرید برا دخترون و کلی حرف مفت دیگه...
بعد از عقد برای اولین بار با همسرم تنها رفتیم شب خاب اون موثع ماشین پدرشوهرم دستمون بود یادمه فرداش انتخابات شورای شهر بود ما اخرشب رسیدیم مقصد تا چار پنج صبحم فیلم دیدیم قلیون کشیدیم خوراکی خوردیم بعد پنج صبح اینطور خابیدیم ساعت هشت صبح دیدم کوشی همسرم زنگ میخوره بیدارش کردم ج داد باباش گفت همین الان بیاین میخایم بریم روستا رای بدیم با عجله حرف زد قط کرد مام پاشدیم جمع کذدیم تا خونه دوساعت راه بود همسرم اینقدددد تند رانندگی کرد ی ساعت و ده دیقه ای رسیدیم خونه دیدیم پدرشوهرم خابه بیدارش کرد پاشد گفت ولش حال ندارم نمیرم😒فقط این همه راه مارو کشوندن از همون روز سمی بازیاشون شروع شد چقد ازین کارا سرمون اوردن هیجام نمیذاشتن تنها بریم تا میخاستیم بریم یکی اویزونمون میشپ
من خاطرات خوبم اینه که تا الان هرچی خواستم نه نگفته و انجام داده همیشه پشتمو میگیره بعدیه خاطره بگم اینکه نامزدم داشت فیلم میدید ولی من نمیزاشتم میگفتم باید بامن حرف بزنی اونم پاشد دستو پامو و دهنمو با چسب پنج سانتی بست چقد سر این خندیدم😂 خاطره بدم سر حرفای خواهرش که من فقط متوجه شدم بد جوابشو دادم ناراحت شد کم کم دعوا شد و بعدشم کتکم زد
دیوونه شدم خواهرا از صبح ۸ تا بتری اب معدنی کوچیک خوردم تو یک ساعت ۴ بار رفتم دستشویی خسته شدممممممم😂😂
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
47 ثانیه پیش
47 ثانیه پیش
47 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
