یک اقایی وارد زندگی من شد که از کوچکترین مورد مثل اسمش تا هدفش برای آینده همش همنجور بود که من دوست داشتم ولی کمتر از یک ماه اعتراف کرد که متاهله و همه چیز تموم کردم...فروردین ماه متاسفانه تو یه موقعیت کاری اجبارا تو یه جلسه دیدمش...اخر جلسه یه لحظه امد پیشم و گفت ما عشق ممنوع همیم ...لجن خان عشق ممنوع اینجور تعریف میکرد