کاش همدیگرو میداشتیم محسن.
حسم بهم میگه تو دروغ گفتی. احساس میکنم هنوز تنهایی. مثل من...
محسن من الان تو زندگیم هیچی کم ندارم. از همه لحاظ موفق ام. خدارو دارم، خانواده ام، دوستای مجازیم که به فکرم هستن، درسمو خوندم، شغلمو دارم، به هدفهای کوچکی که داشتم رسیدم، مشکلات زمینم زدن ولی شکستم ندادن، شایدم شکستم چندین و چندبار ولی بازم بلند شدم.
بیخیال دوست صمیمیم که تا متاهل شد رفت و پشت سرشم نگاه نکرد، منو تو سختترین لحظات زندگیم رها کرد، جوری که هنوز که یاد نبودنش میفتم اشک تو چشام پر میشه.
بیخیال کیست بزرگ و بدون درمانم که معلوم نیس چطوری قراره سلامتم رو از این به بعد تهدید کنه،
بیخیال خستگیا و ناامیدی ها.
دیگه در حسرت ازدواج کردن نیستم، واقعا دیگه برام ارزش و هدف حساب نمیشه. الان دوست دارم تو رانندگی پیشرفت کنم. تو شغلم برجسته تر بشم، پدرو مادر و خانواده ام همیشه سالم و دورهم باشیم. عشق تو هم تو دلم کم نشه...
اره درست شنیدی. من هنوز به تو فکرمیکنم. شاید گاهی بیشتر از گذشته. ولی ارادی نه. تو تا همیشه در من زندگی میکنی. اصلا نمیدونم چی باید بشه که از خاطرم بری.
خوش بحالت. چقدر خوشبختی که یکی اینهمه دوستت داره. اگر اجازه میدادی خوشبختت میکردم. خودمم دیگه هیجی از خدا نمیخواستم. من واقعا چیز زیادی از خدا نخواستم. تو یه آدم معمولی بودی که تو اینهمه آدم چشم من سخت پسندو گرفتی.
۷ ماه از آخرین گفتگو مون گذشت. ۶ سال از آشنایی مون. چقدررر خوشبخت بودم و نمیفهمیدم.
ساعت جفت که می بینم به یاد دوران نوجوانی فکرمیکنم تو هم داری بهم فکرمیکنی.
بازم چشمام خیس شد...