اولا جدایی ما سر خانواده ها بود
سر این اخلاقم نبود
ولی خب کنترلگری بعدهای مختلفی داره
یکیش این که دستور میدادم فلان کار رو کن و فلان کار رو نکن
دوم اگر هم نظر با من نمیبود یا هم سلیقه با من نبود از دستش کلافه میشدم
البته مشکلات دیگه ای داشتیم که به ندرت حل کردیم برای هم
ولی خب خیلی هاش هم فرصت نشد حلشون کنیم
ولی این یکی رو چون تازه دارم توی خودم کشف میکنم
متوجه شدم اصلا با نامزدم سر یسری خواسته هاش گفتگو نمیکردم و درک نمیگردم
و خب برعکس اون هم سر یه چیزایی کنترلگر بود
و ما باید هم رو یاد میگرفتیم
گفتگو میکردیم
میپذیرفتیم
من همش دنبال عوض کردنش بودم و همش دنبال این بودم عوضم کنه
ولی چقدر خواستم با چیزی که هست کنار بیام؟
جالبه من به نامزدی که خودم پذیرفتپش حاضر نشدم اون قسمت های منفی بی ضررش رو هم بپدیرم تا اون هم پذیرش رو یاد بگیره
(راجب کتک و اعتیاد و خیانت صحبت نمیکنم راجب چیزای شخصیتی برای مثال عجول بودن احساسی بودن و ... صحبت میکنم)