تو خونه مامان بابام
همش دعواست
خسته شدم
عین خروس جنگی
نمیدونم دیگه چیکار کنم
۳۰ سالمه، چند وقت دیگه میرم خونه خودم
دارم دق میکنم
خیلی دلم براشون میسوزه، خیلی دوسشون دارم
جفتشونم خیلی آدمای خوبی هستن
اما از بچگی تو داد و دعوا بزرگ شدم دلم به حال خودمم میسوزه، پدر مادرم یا جلو چشمم خودشونو زدن
یا بعد دعوا حالشون بد شده، از بچگی شاهد این چیزا بودم
دارم داغون میشم
با تمام سختیا، همیشه درس خون ترین بودم، همیشه منظم بودم، هیچ وقت شر و شیطون نبودم، بهشون کمک کردم و میکنم
وابستشون هم هستم
ناخوداگاه تو رفتارام یه زخم هایی از بچگی هام دارم و این تو برخورد با نامزدم هم دیده میشه بعضی وقتا (باداین که همش تراپی میرم)
خیلی ناراحتم گاهی توی بحث ها نامزدم بهم میگه تو خونتون کسی بهت فلان چیزی یاد نداده(محبت یاد نداده یا چیزای دیگه)
ولی متن یه جاهایی خسته میشم
مراعات همه رو میکنم، سنگ صبور همه هستم از خودم برای همه میگذرم
خسته شدم خسته