دیگه خسته شدم از دستشون کلا طلبکارن
منو شوهرم فامیلیم و پدرشوهرم یک ساله فوت ما تهران زندگی میکنیم اونا شهرستانن
هر وقت میریم شهرستان یکسر مادرشوهرم با ماست حتی خونه داداش منم میاد اصلا نمیتونم با شوهرم حتی حرف بزنم
خونه ما هم میاد پند نفر رو با خودش میاره خودشم چندین روز میمونه
بعد شکل طلبکاراست
انگار من باید نوکیشان باشم
والا من خونه مامان بابام هیج کدوم از این توقعاتی اینا میگن رواج نداشت
مامان بابای من فوت شدن
خسته ام دلم میخواد بزارم برم
ولی نمیدونم کجا
میان چند روز میمونن و به من میگن این کار نکردی ،مثلا چایی نیاوردی و.. درصورتی که من اون همه مهمون داری میکنم
مگه اینطور نیست که مهمون باید هر کار صاحبخانه کرد راه بیاد باهاش
ینی باید خودمو بکشم براشون؟
جالبه من این سری اون جا بودم مادرشوهرم یدونه پنیر خامه ای کوچیک داشت خودش نشست خورد بعد منو بجه هام بیدار شدیم گفت صبحانه نداریم ته همون پنیر آورد هیچی نبود توش منم هیچی نگفتم نه اون موقع نه بعدش
بعد اومده اینجا هزار جور صبحانه میخواد
خدا رحمت کنه پدرمو میرفتیم خونه اش چند جور صبحانه ردیف میکرد برامون نمیدونستیم کدومو بخوریم
منکه اهل حرف نیستم
بحثم اینه چرا خودشون اونطورین وای اینجوری توقع دارن