من چندسال پیش رفته بودیم مشهد
نشسته بودم گوشه بازار سرپوشیدا رضا
یه اقای قد بلندی اومد بهم یه تسلیح هدیه داد گفت بگیر دخترم تربت کربلاست
بعد محو شد اصلا نفهمیدم چجور رفت
حسم بهم گفت امام زمان بود
آوردم تسبیح رو گرفتم زیر آب دیدم بله تربته که داره با آب حل میشه
بینشم فیروزه داره نمیدونم حالا فیروزه اصله یا..
یه دستم ازش آویزونه که نمیدونم چی نوشته روش
فردا به نظرت چه ساعتی میشع؟