خانواده شوهرم باهمه فامیلشون قطع رابطه بودن ،خواهرشوهرام حتی بامنم ارتباط ندارن،من وقتی وارد خانوادشون شدم با عمه شون خیلی خوب بود رابطم هرجا میرفتیم باهم بود دعوتی میدادیم..عروسی دخترش شد خانواده سوهرم کفتن نرو اینا فلانن اینا اینجورن من رفتم عروسی پسرش شد همینطور..عید ک رفتم خونه مادرشوهرم مادرشوهر اینقدر رو مخم رفت که عمه ادم خوبی نیست مارو خیلی اذیت کردن هرچیزی میگفت ک رای منو بزنه من نرمو بیام..منم برام مهم نبود حرفاش،حالا اومدن شهرستان اینقدر باعمه رفتو امد میکنن که عمه بکل منو شوهرمو گذاشته کنار..پیش ماهم اصلا نیومدن مگر با دعوت رسمی،من حس از حسادتشونه..حالا تا میرم خونه عمه پسرش شروع نیکنه تیکه انداختن که چرا دوری میکنی و شروع میکنه از خواهرشوهرام خوب گفتن..درصورتی که تموم جشنا و مهمونیاشون و مجلساشون فقط منوشوهرم احترام گذاشتیم..و اونا همش پشت سرشون بد میگفتن
اوووف چقدر درهم برهم هستن. مغزم رد داد. چرا رابطه داری رو نمی فهمم. عمه ی شوهر مهمه؟ پسر عمه مهمه؟ بی خیال بشین زندگی ات رو کن. این هزار فامیل رو هم بذار به حال خوددشون
من درعجبم از شما که توقع داشتی اینا یه روز باهم خوب نشن از من به تو نصیحت با فامیل شوهر زیاد صمیمی نشو چون در هرحال ودر هرشرایط پشت هم دیگرو خالی نمی کنن
خب مادر شوهرت راست می گفته عمه اش دورو وبدجنس بوده ،به جات باشم زودتر از اینکه اونا طرد کنن من باهاشون کات می کردم ،الان هم بی خیال رفت وامدت رو قطع کن وتمام
خب اخه من تو این شهر غریبم تموم دلخوشی منو شوهرم همین عمه بود..اونام تا دیدن من با یکی خوبم زدن خراب ...
همین دیگه. دلخوشی منم خانواده ی شوهر بودن. منم غریب بودم. ولی تنهایی بهتر از همنشین هایی که چیزی بهت اضافه نمی کنن. من و همسرم هیچ جا غیر از خونه دوستا و چندتا همکار و آشنا نمیریم در هفته. و خونهی مادرم. گاهی مادرشوهر. از سر وظیفه. وگرنه ما هم تنهایی م. ولی استرس و فشار نداریم. راحت