سخته
تصورش هم برام سخته
جدا شدی و بچه پیش خودت نیست؟ یا سفر رفتی یا چی؟
مامانم و خالم خیلی بچمو دوس دارن همیشه اصرار میکنن میاییم دنبالش ی ساعت پیشمون باشع تو ک نمیایی ولی نمیتونم
۲ هفته پسرم دور ازم بود.
عمل کرده بودم و حالم خوب نبود
ب هیچ کسی فکر نمیکردم
ثانیه شماری میکردم ک بمیرم
هیچ کسی برام اهمیتی نداشت
مامانم الان چند ماه از من دوره
هر روز زنگ میزنه لحظه شماری میکنه که برم خونه
میگه نگاه جای خالیت میکنم،اذیت میشم
مامانا خیلی مظلومن خدایی
خواهرم
ب ب اجبار دور موند سه ماه.لی همون یه ماه سخت باعث شد مهمترین تصمیم زندگیش رو بگیره
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
