ما 15ساله طبقه پایین مادرشوهرم میشینیم دیگه خسته شدم یه مدتم هست باهاشون بحثم شده وقتی صداشونو میشنوم اعصاب و روانم بهم میریزه هرچه قد به شوهرم میگه پاشیم از اینجا بنا به بودجه مون یه خونه پنجاه متری میتونیم بخریم ولی میگه من تا ارثمو نگیرم پانمیشم نمیخام بدونه ماشین باشم توکه اینهمه تحمل کردی چند وقتم تحمل کن باغ پدرشوهرمو گذاشته واسه فروش ولی کو مشتری ممکنه چندسال دیگه ام فروش نره خسته شدم دیگه خونواده خودمم تایبدش میکنن میگن طلا و ماشینتو از دست نده اخرش یه خونه نصیبت میشه نشستی تو خونه مستجر که نیستی ولی اصلا تو این خونه دستو دلم به کار نمیره از بس از چشم افتاده نمیدونم چی کار کنم منو درک کنن....