2777
2789
عنوان

داستان زندگیم برای خودم خنده داره

138 بازدید | 7 پست

من توی یه خانواده مذهبی و سنتی بزرگ شدم خانواده ای که بچه بودم نزاشتن برم رشته مورد علاقه ام الآنم حسرت

شو میخورم بزرگ تر شدم من ۱۵سالم بود گوشی نداشتم ولی برادر ۱۱سالم گوشی لمسی داشت یه وقت با داداشم دعوا میکردم بابام منو با کمربند میزد می‌انداخت تو حموم در حموم می‌بست همیشه کتک خوردم یا از مادرم یا از پدرم خلاصه من کل زندگیم توی یه اتاق بود فقط نهار میخوردم میرفتم تو اتاق درس میخوندم۱۶سالم بود بابام گوشی خرید برای خودش بلد نبود باهاش کار کنه اونو داد به من دوباره رفت خرید فکر کنید من گوشی آیم دکمه ای بود داداشم لمسی داشت هر مرد غریبه ای که میومد خونه مثل رنگ کار من باید میرفتم تو یه جا قایم میشدم یه بار رنگ کار اومد داشتن زیر سازی میکردن به خدا سه ساعت تو حموم بودم نفس ام بالا نمیومد ۱۸سالم شد رفتم دانشگاه یه روز خواستگار اومد مادرم به زور شوهرم داد یه بچه که هیچی از زندگی هیچی نمیدونست اومدم خونه شوهر الآنم با اخلاق گند شوهرم با حرف های چرت و پرت اش دارم می‌سازم 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز