احساس میکنم دیگه هیچوقت این حس و تجربه نمیکنم
تو ريكاوري كه بهوش اومدم اول پرسيدم سالمه يا نه وقتي تو اتاق بودم اوردنش فقط قربون صدقش رفتمو زدم زيره گريه
مامانم میگه اولین بار که دیدمت ترسیدم داد زدم پرستارو صدا کردم چون شنیده بودم نوزادا اکثرا یا خوابن وقتی میارنشونو چشاشون بسته ست یا اگه بیدارن گریه میکنن، میگه ولی تو با چشای گرررررد در سکوت چشاتو میچرخوندی اطرافو مث ندید بدیدا نگا میکردی
من یادمه خو، کپ کرده بودم عجب دنیایه...
هنوزم وضعم همینه، در تعجبم ازین دنیا
وای چه حسای خوبی 😍
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
11 ثانیه پیش
12 ثانیه پیش
15 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
