منم این مشکلات و دادم حتی خیلی هم بدتر ولی دوستش دارم و دارم زندگیمو میکنم با خوبیاش زندگی میکنم .
یک ماه پیش یه روز خواهرم گفت بیا خونمون زنونه ازش اجازه گرفتم گفت برو رفتم و شب اومد دنبالم خدا میدونه چنان دعوایی تو ماشین راه انداخت که من گفتم تو برو نباید میرفتی من قبلا گفته بودم بدون من نباید بری.خلاصه گفتممن دیگه غلط بکنم همچین کاری کنم .
شما بازم شرایطت بهتر از منه .
ولی ببین با همه اینها من دوستش دارم و میدونم مرده خوبیه و زندگیمو دوست دارم .
همش میگم صبر میکنم خوب میشه .پدر وقتی پیر شده بود خوب شده بود شاید شوهر منم خوب بشه