سلام دوستان امروز ما با چندتا از زوج های جوان فامیل قرار گذاشتیم بریم گردش از شانس منم دختر عمم ک خیییلی باهاش راحت نیستیم هم اومد خخیلی اهل افاده اس اصل با کسی صحبت نمیکنه منم اومدم براش افاده بیام نمیدونم پام به چی گیر کرد جوری خوردم زمین نیم متر کشیده شدم یعنی اون لحظه آرزوی مرگ کردمحالا شوهرمم بجای اینکه بیاد دستمو بگیره از بس خندید نفس کم آورد داشت میمرد
خیلی سوتی میدم نمیدونم چرا اینجوریم
الانم روبروم نشسته داره میخنده میگه قیافت باحال شده بود خوردی زمین هرهرهر